چند نکته درباره این رمان:
- این رمان در حقیقت از دو داستان مشترک ولی در عین حال تو در تو تشکیل شده است. (تقسیمبندیها در فهرست مشخص است). بنابراین رمان دارای دو فصل 11 و دو فصل 12 است. میتوانید این دو فصل را از بخش «پایان یکم» و یا بخش «آغاز پایان دوم» حذف کنید و داستان را با خواندن یکی از این حالات تمام کنید. در هر حالت به یک نتیجهگیری متفاوت خواهید رسید و این داستان در ذهنتان به صورت «ادامهی بخش یکم» یا «تمام شده» شکل پیدا خواهد کرد.
- احتمالا با پایان بخش یکم رمان به این نتیجه خواهید رسید که شخصیت داستان واقعا دچار توهم بوده و به نوعی او را مقصر نخواهید دانست… و اما ممکن است با پایان بخش دوم رمان به این نتیجه برسید که از ابتدای داستان چیزی به نام توهم وجود نداشته و آنچه برای شخصیت داستان اتفاق افتاده است یک واقعیت عجیب و باورنکردنی است.
- این رمان 107 صفحه است و یک رمان نازک و کمحجم محسوب میشود.
- این رمان عاشقانه نیست و هیچ داستان عاشقانهای در آن وجود ندارد.
- فایل PDF رمان در زیر برای دانلود گذاشته شده است.
- اگر به ژانر رمانهای علمی تخیلی یا ترسناک علاقهمند بودید و خواندن این رمان را تا آخر تحمل کردید لطفا نظر کارشناسانه یا غیرکارشناسانهی خودتان را با من در میان بگذارید.
- این رمان در بخش جنبی «فصل اول» جایزه نوفه جزو پانزده داستان برگزیده بود؛
چند پاراگراف ابتدایی رمان:
فصلـ یکمـ ــ
یکی – دو مگس سمج و پیر توی خانه جولان میدادند. هر وقت هم که کمین میکردم و یکی از آنها را میکشتم فقط چند ساعت طول میکشید تا یکی دیگر جای آنها را بگیرد. مثل سربازان گارد جاویدانی بودند که بی برو برگرد وظایف محولهشان را با کمال دقت و احترام انجام میدادند. به محض اینکه مگسی کشته میشد، مگس دیگری به جای او میآمد و وظایف مگس قبلی را مو به مو انجام میداد.
این موضوع داشت کُفریام میکرد. چند روزِ تمام، برای آنکه بتوانم دلیل حضور آنها را پیدا کنم خانه را زیر و رو کردم و مثل سگِ شکاری همهجا را بو کشیدم؛ اما فایدهای نداشت. سطل آشغالها را شستم و تمیز کردم؛ خانه را گردگیری کردم؛ زیر فرشها، موکتها و گوشه و کنار دیوارها، به هرجایی که به فکرم رسید سرک کشیدم، اما نتوانستم رد مگسها را بزنم. حتا به سرم زد که ممکن است گربهای زیر شیروانی بچهی مردهای به دنیا آورده باشد یا حتا خودش مرده باشد و آنجا در حال تجزیه شدن باشد. حدس زدم حتماً تمام بدن تجزیهشدهاش پر از کرم و مگس است و این مگسهای وسط اتاق از مسیر اصلی خودشان خارج شدهاند و میز ضیافت خودشان را گم کردهاند. بعد به ذهنم رسید که لازمهی چنین چیزی این است که دستکم بوی مُردارِ ناخوشایندی به مشام برسد؛ اما بوی هیچ مُرداری به مشامم نمیرسید.
گاهی مگسها به شکل دایره و گاهی به شکل مربع وسط اتاق چرخ میخوردند و گاهی خودشان را روی شیشهی پنجرهها بالا و پایین میکردند. دستهایشان را روی چشمهایشان میکشیدند و بعد آنها را به هم میمالیدند. کمی پرواز میکردند و دوباره روی محل دیگری فرود میآمدند. نیمشبها هر جای خانه که بودند خودشان را به تنها نور باقی مانده از اتاق یعنی نور آباژورم میرساندند و اکثراً همانجا جان میدادند. اینقدر بیحال و خسته بنظر میرسیدند که برای کشتن آنها نه نیاز به مگسکش بود و نه حرکت سریع و تندی احتیاج داشت. کافی بود یک برگ دستمال کاغذی بردارم و آن را درست رویشان مچاله کنم. اوایل که اینطور دخلشان را میآوردم به ذهنم میرسید که دخل همهشان آمده است. اما فردا چشم باز میکردم و نا امید میشدم. سر صبح اولین چیزی که بعد از بازشدن چشمهایم دیده میشد رد پرواز چند مگس در وسط اتاق بود که روی اضلاع فرضی یک مربع در هوا مانور میدادند. تمام ضلع یک مربع را پرواز میکردند، در یک لحظه با چرخش نود درجه مسیرشان را تغییر میدادند و بر روی یک ضلع دیگر حرکت میکردند و در نهایت پس از تکرار چهارباره این حرکت به نقطه اولیهی پرواز خودشان میرسیدند و دوباره همین کارها را تکرار میکردند.
عملاً هیچکاری از دستم برنمیآمد. ساعتها مینشستم و به آنها زُل میزدم. گوشه اتاق کز میکردم و سعی میکردم مسیر پرواز آنها را از مبدأ شناسایی کنم. اما نتوانستم کوچکترین موفقیتی در این مورد به دست بیاورم.
چنین چیزی سابقه نداشت. هیچ به خاطرم نبود که در گذشته مشکلات اینچنینی را از سر گذرانده و یا به خاطر یکی دو مگس سمج کلافه شده باشم. همیشه در سریعترین زمان ممکن، مشکلات اینچنینی را حل میکردم. اینبار هم هر طور شده باید این موضوع را ریشهکن میکردم. انواع مگسکشها و اسپریهای مختلف مگسکش و ضدحشره را امتحان کردم. دستگاه دورکننده حشرات را خریدم و توی چند اتاق مختلف کار گذاشتم. حتا دستگاه مگسکش برقی -که اکثراً توی رستورانها دیده بودم- را هم خریدم و کنار لوستر به سقف میخ کردم. باز هم فایدهای نداشت. فقط چند مگس میمردند و کمی بعد چند مگس دیگر جایگزین قبلیها میشدند. مگسهایی که حالا انگار آموزش دیده و محل تلههای خانه را یاد گرفته بودند. آنها از تلهها دوری میکردند. انگار نسبت به حشرهکشها و دستگاههای ضد حشره مقاومت به خرج میدادند و در برابرِ آنها نوعی آمادگی پیدا میکردند.
حالا تمام اینها به یک مبارزه دو طرفه تبدیل شده بود. یک طرف لشکر نامیرای حشرات موذی قرار داشت و آنطرف من، تک و تنها قرار گرفته بودم. هرچهقدر هم که بیشتر با آنها سر و کله میزدم و وسایل دفاعی خودم را بیشتر میکردم آنها هم به تلافی مقاومتر میشدند و یا تعداد نیروهای خودشان را زیادتر میکردند. باید ریشهی موضوع را پیدا میکردم. باید لانهشان را پیدا میکردم. باید میفهمیدم چطور زاد و ولد میکنند و از چه منبعی انرژی میگیرند که میتوانند اینطور با تعداد زیاد در خانهام خودنمایی کنند. اما هرچهقدر که بیشتر میگشتم، کمتر نتیجه میگرفتم. انگار نیرویی مانند نظریه خلقالساعه[1] آنها را در یک آن تولید میکرد و هیچ نقطهی آغازی برای آنها وجود نداشت.
1) نظریه خلقالساعه نخستینبار توسط «ارسطو» مطرح شد. طبق این نظریه جانداران به صورت خود به خودی از ماده تولید میشدند. ارسطو معتقد بود که شپشها از قطرات شبنم که بر روی برگ ریخته میشوند ایجاد میشوند. او همچنین معتقد بود مگس از مواد متعفن، موش از علفهای کثیف و کروکودیل از کندههای درختِ در حال فساد در اعماق آب ایجاد میشود. این نظریه بعدها توسط «فرانچسکو ردی» و «پاستور» با انجام آزمایشهایی رد شد.
ادامه این رمان را در نسخه PDF زیر بخوانید.
دانلود قانونی نسخه PDF رمان «کبریت»
داستان عجیب و ترسناکی بود. دست شما درد نکنه ممنون