شب بود. شهر سوت و کور، ساکت و بیحرکت به چشم میآمد. جز سیاهی چیزی دیده نمیشد. هیچ نوری از هیچ منبع نورانی تابیده نمیشد. هوا ابری و گرفته بود و تنها مِهِ نورانی مهتاب از پشت ابرهای ضخیم حالات پرت و درهم خانهها و ساختمانها را از باقی سیاهیها مجزا میکرد. تابلوهای مغازهها، لامپهای چراغهای برق اطراف خیابان، روشناییهای خانهها و تلویزیونها همگی خاموش و تاریک بودند. هیچ نوری دیده نمیشد.
روی میز چوبی، داخل اتاق ساختمانی قدیمی و به ظاهر متروک، شمع کوچکی میسوخت. دور تا دور میز صورت چند مرد و زن به زحمت به چشم میآمد که از نور زرد شمع روشن شده بود. با هر تکان شعله، سایههای اجزای صورتشان درهم میریخت و سیاهی روی صورتشان جابجا میشد. تمام اتاق را تاریکی گرفته بود و به جز اینها چیزی دیده نمیشد. همه آرام نفس میکشیدند و بیهدف دورتادور میز به نور نحیف شمع چشم دوخته بودند و صدای پچپچ آرامشان شنیده میشد.
بیش از صد سال از روزی که اولین روباتها را ساخته بودند میگذشت. روباتهایی همهکاره که آرزو میکردند بتوانند به جای انسانها کارهای پرخطر، خستهکننده و ناامید کننده را انجام دهند. روباتها را ساخته بودند و کم کم طی چندین سال به قابلیتهای آنها اضافه کرده بودند. از طریق شبکهیی ماهوارهای به نام «نورسان» وظایف، اطلاعات و خواستههای ریز و درشت آنها به تک تک روباتها گوشزد میشد و همگی طبق برنامه موظف به رعایت آن بودند. چندین سال بعد اما همینکارها را هم روباتها بر عهده گرفته بودند. روباتهای ارتشی وضعیت نظامی شهر را کنترل میکردند و روباتهای پلیس خیابانها و ماشینها را زیر نظر داشتند. فروشگاههای ریز و درشت، رستورانها، آبمیوهفروشیها، شرکتهای زنجیرهای، رادیو و تلویزیون همه و همه توسط روباتهای هوشمند کنترل و اداره میشد.
روباتهای هوشمند پرقدرت، دارای حافظه قوی، باهوش و قابل اطمینان بودند و نورسان مثل زنجیری محکم اجتماع آنها را بهم پیونده داده بود. دیگر نگرانی وجود نداشت. انسانها میتوانستند از اوقات فراغتشان استفادههای بهتری کنند. کسی به اجبار کار نمیکرد. شغلها، صنعتها و فعالیتها تبدیل به دلبستگی شده بودند. خراطها فقط از روی علاقه قلمدانهای چوبی میساختند، و معمارها فقط برای سرگرمی دست به ساخت خانههای کوچک بتنی میزدند. نیازی به هیچ فعالیتی نبود. روباتها تمامی فعالیتها را در دست گرفته بودند و انسانها آزادنه به تفریح، زاد و ولد و دلخوشی مشغول بودند.
روز به روز با برنامهریزیهای بهتری که در شبکه نورسان از طریق روباتها ایجاد میشد به قابلیتهای آنها اضافه میکرد. تنها چند دقیقه کوتاه برای بارگیری برنامه تازه کافی بود و توانمندیهای جدید به همراه دستورات ریز و درشت از روباتهای مدیر به روباتهای کارگر و… به آسانی منتقل میشد. طی چندین سال کمکم نیازهای انسانها نادیده و ناپدید شدند. دیگر اهمیتی نداشت که برنامه اولیه روباتها ایجاد آسایش برای انسانها بوده یا نه. در فروشگاهها به ندرت محصولات غذایی وجود داشت و جای طبقه خوراکیها را قطعات یدکی روباتها، آیسیها، خازِنها و مدارهای چاپی گرفته بود.
کنترل اوضاع از دست انسانها خارج شده بود. هیچکس با هر سطح معلوماتی نمیتوانست کوچکترین اختلالی در فعالیتهای روباتها ایجاد کند و کوچکترین فعالیت اینچنینی توسط روباتها کنترل میشد. انسانها در خیابانها دیده نمیشدند. برنامههای رادیو و تلویزیون درباره خودتعمیری روباتها، آینده روباتیک و بهشت رویایی آنها بود. انگار هرگز هیچ انسانی وجود خارجی نداشت. روباتهای جدید و پیشرفتهتر توسط کارخانههای روباتسازی که زیر نظر روباتهای کارگر انجام میگرفت، به سرعت ساخته میشد و در سطح شهر به فعالیتهای جدیدی مشغول میشدند. دیگر جایی برای انسانها نبود. انسانها کم و بیش در سولههای بزرگ جای گرفته بودند و روباتهای هوشمند با هوشمصنوعی خود در خانههای انسانها از زندگی انسانی به صورت مصنوعی لذت میبردند. کسی قدرت مقابله با آنها را نداشت. کوچکترین مخالفت یا نافرمانی به سرعت توسط شبکه نورسان به اطلاع روباتهای دیگر میرسید و فرد خاطی با دادگاهی مصنوعی، که احساس قانونمندی مصنوعی را در هوش مصنوعی روباتها ایجاد میکرد به زندان، اعدام یا قطع عضو محکوم میشدند. حالا انسانها در اختیار روباتها بودند.
هرگونه کمک انسانی به اجتماع روباتها یا تعمیر، تمیزکاری و مرمت آنها با پاداش خوراکی پاسخ داده میشد و بعضی انسانها از فرط گرسنگی به بیگاری برای روباتها مشغول بودند.
اما تنها شب بود که کمی آرامش و امید به انسانها میبخشید. شبکه روباتیک نورسان، وابسطه به نور و روشنایی بود. نمونههای اولیه روباتها با باتریهای خورشیدی کوچک که از نور خورشید تغذیه میشدند ساخته شده بودند و هیچ منبع انرژی دیگری برای آنها در نظر گرفته نشده بود. طی سالها و سالها ویرایش و برنامهنویسی روباتها تنها توانسته بودند علاوه بر نور خورشید از نور نئونها و لامپها نیز تغذیه کنند و به دلیل عدم وجود منبع ذخیره انرژی در آنها دوام، حرکت، تفکر و وجود آنها کاملا بسته به نور و روشنایی بود. میتوانستند زیر نورهای مصنوعی یا نور خورشید حرکت کنند و در تاریکی پس از مدت کوتاهی از کار میافتادند. همین مساله کوچک تنها دلخوشی بعضی انسانها شده بود.
شبهایی با هوای گرفته و تاریک تنها روزنه امید و دلخوشی بعضی شده بود. میتوانستند در تاریکی مطلق بدون ترس از روباتها از پناهگاه خودشان خارج شوند. اما اگر کوچکترین نوری به بیرون درز میکرد میتوانست منبع انرژی برای روباتها باشد و همین کافی بود تا باتریهای کوچک آنها را به کار بیندازد. آنوقت انسانِ خارج شده از پناهگاه به جرم نافرمانی مدنی و خرابکاری در وضعیت روباتها به زندان منتقل شده و یا اعدام میشد..
با اینحال بعضی انسانها اوضاع بهتری داشتند و توانسته بودند با خواستههای مصنوعی روباتها کنار بیایند. آنها را دوست بدارند، بپرستند و عاشقانه مشغول خدمتگزاری به آنها باشند. در نتیجه روباتها در سایهی قدرت خودشان به آنها آذوقه، زندگی بهتر یا اجازه تردد در شهر یا سکونت در خانههای مستحکم و زیبا میداد.
بیشتر جمعیت مردم از این وضع به ستوه آمده بودند اما کاری از دستشان برنمیآمد و تنها به شبهای ابری و مهآلود دلخوش بودند… و حالا که فعالیتهایی در گوشه و کنار دیده میشد روزنهی امید آنها را بیشتر میکرد و روشنایی نورهای نئون شب را کمرنگتر. روز به روز لامپهای خیابانها و مغازهها میشکستند و هیچ لامپی جایگزین آنها نمیشد. روباتها در روز و زیر نور خورشید به نور لامپها نیازی نداشتند و حافظه کوتاه مدت آنها لامپهای شکسته و تاریکتر شدنهای بیشتر شبانه را نادیده میگرفت. انسانها یکماه تمام منتظر میماندند و تنها در صورتیکی در شبِ بیماه آسمان ابری و تاریک بود میتوانستند از پناهگاه بیرون بزنند و لامپها را در تاریکی یکییکی بشکنند.
ادامه دارد…