به چه میاندیشی؟ آیا گمان میکنی که منرا از درون ویران میتوانی کرد؟ نوازش دستهای تو تماشای کودکانه گلهای باغ تبسّم است. نه من مقدسام نه چشمهای تو، نه بنایی که میسازم و نه چیزی که به آن مینگری. افسوس! افسوس از نگاهات که مقدس است. خرابهی من نه چونان هنرمندانه مینماید که یادآور عظمت من باشد. تمام ستارههای آسمان بیوقتی هجوم مرگ را زمزمه میکنند. آن چشمهای که تو رو خواهی کرد خنکای زمزم شهوت زمین است. بگذار سیراب باشم.
من بهترین سوژهام را برای شعری ناب از دست دادهام. شاید شبی، شاید در گذشتهای، من شاعر بودم. دستهایت را کجا جا گذاشتهام. بگو که خانهتان پشت همان درخت چنار هنوز چرت میزند. من شاعری را فراموش کردهام. مثل خیالی گذرا، نمناک از عبور ذهن بارانی، در من اشک ریختم. صادق باش با هوای بارانی چشمهایم، من التماسِ یک عمر را در شبی غمناک فراموش کردهام. تکرار ورق پارههای کتاب شعر چه کسی من را شاعر میکند؟ باور حرفهای راستین تو، تردید دروغین وجودم را بر میانگیزد. من آسمان حقیقت در روی زمین هستم. با چشمهیی که تو رو خواهی کرد اشتیاق من لبریز سیراب شدن میشود. این خیالِ شیرین را مثل ورق پارههای تقویم از روزگارم جدا نخواهم کرد.
فاصله اگر فاصله بود و گناه تنها اگر نگاه، من دور از توام. دورتر از خیالی که بتوانی در من بیابی. با التماسی که گمان میکنی کودکانه از من سرازیر میشود. من آبشارِ نفرتام. دروغ مچاله شدهی تردید. سکوت هذیانی اردیبهشت و حوًایی که در من کشتم. گناهِ آدم بودن پای حوّاست. نه تقویمام که تورق روزگار بازیچهی بادم کند. نه برگام که هجوم بادش بازیچهی پاهای تو. من منام. به همان اندازه که میخواهی، به همان اندازه که طلب میکنی. درست به اندازه دستهای تو در آغوش گرمِ دروغینات. نیمی از خود را فراموش میکنم تا در تو باشم و نیمی از من که با من نیست تنها در آغوشات جای میگیرد.
فراموشام کن! تنها مرا که خود را فراموش کردهام. رگبار باد، وزش باران، موجهای نگاهت، التماس دریا، تاریکی دست تو، هُرمِ شب من./. هُرمِ شب من ! شاید چشمهایم که نمیدید اشتیاقام را صد چندان میکرد. شاید شبی که بود وابستهام میکرد. بسته به تشویشِ تمسخر راستینات، عریانی بیوقت اشتیاقات و نفرتِ شرمسار و دروغینات. نه آغاز کردهام که پایان را با تردید باور کنم، نه ادامه دادم که توقف را باور کنم. تنها گذراندم التماسی که محتومتر از احساس تو بود. اینگونه ساختهاند تو را که مرگ، تاوانِ اعتراف است. این گونه باور میکنی. اشتیاق و التماسام را چگونه باور خواهی کرد؟
صفحه اینستاگرام من را دنبال کنید