در کتاب تورات (عهد عتیق) و بعدها در بخشی از انجیل مجموعا 2 بار به لیلیث اشاره میشود. اولبار در تورات در جمله «خداوند آنها را زن و مرد آفرید» به طور اجمالی از موضوعی حرفی به میان میآید که کمی عجیب به نظر میرسد. در ابتدا گفته شده که آنها به صورت زن و مرد آفریده شدهاند، اما در چند پاراگراف بعدی تورات خبری از زنِ ماجرا نیست. کمی که به جلوتر برویم در بخشهای بعدی تازه حرفی از حوّا به میان میآید و او حالا برای آدمِ نالان و تنها از پهلوی چپش ساخته میشود تا با او سازگار باشد! زنِ آفریده شدهی اول چه شد؟!
اما در انجیل در کتاب اشعیا نبی این چنین از لیلیث یاد میشود: «موجودات وحشی بیابان با موجودات وحشی جزیره دیدار خواهند کرد، و ساتیر (موجودی نیمه انسان و نیمه بز) پیروان خود را فراخواهد خواند؛ لیلیت نی³ز در آنجا خواهد آرمید و برای خود مکان استراحتی خواهد یافت.»
با این اوصاف میتوان نتیجه گرفت موجودی به نام «لیلیث» یا «لیلیت» همزمان با آدم (قبل از حوا) آفریده شده است. با آدم مراودات عاشقانهای داشته و بر سر مسالهای بین آن دو شکرآب میشود. خداوند پا در میانی میکند و لیلیث را تبعید کرده و حوا را به زنی برای آدم از دنده او میآفریند تا فرمانبردار او باشد. با کمی پس و پیش کردن مراجع موجود در داستان آدم و حوا مشخص میشود که ظاهرا دعوای آدم و لیلیث بر سر فرمانبرداری از آدم بوده است. حتی در بعض مطالب به مسایل جنسی آن دو نیز اشاره میشود و لیلیث را که خواهان برتری و بالابودن در رابطه بوده را به عنوان شخص نافرمانبردار سرزنش میکنند.
حال اینکه به چه دلیلی و چرا در تورات فقط و فقط به صورت اجمالی از لیلیث صحبت شده است، بحث امروز من نیست. به عقیده من میتوان لیلیث را علاوه بر «اولین زن» تاریخ، «اولین زنِ فمینیست» تاریخ نیز نامید.
نگفته پیداست که مراد و منظور من از «تاریخ» فقط بخش افسانهای و قصهگویانهی آن است. گرچه هر افسانهای نقطهی بازتابی در واقعیت دارد اما در باورهای من به جز قصه و پند و مثل جایی برای آدم و حوا و لیلیث وجود ندارد.
قصههای ابتدایی تورات که نوشتهی موسی پیامبر است گرچه بسیار شیرین و عبرتآموزند اما بر اساس روایت دچار اشکالات فراوانی هستند و کاملا مشخص است که چندین و چند بار و طی نسلهای مختلف ویرایش و پس و پیش شدهاند. تا در نهایت هر آنچه میخوانیم و میبینیم را اینگونه آشفته و عجیب برای ما باقی گذاشتهاند.
از عمر موسی پیامبر کم و بیش نزدیک به 3300 سال میگذرد و پیدایش اولین انسان (یا انسانسانان تاریخدان و متکلم) تا جایی که به یاد دارم مربوط به دستکم 6000 سال پیش است. و آنچه موسی در بخشهای ابتدایی تورات به دستور خدای از آنها مینویسد با او فاصلهای 2700 ساله دارند.
به هر حال… کمی خودستایی
برای سالها و سالها، صدهها و صدهها، هزارهها و هزارهها این سه شخصیت: «آدم»، «حوا» و «لیلیث» در اختیار انواع و اقسام هنرمندان بوده است. از نقاشان و مجسمهسازها و پیکرتراشها گرفته تا سناریو نویسها و داستاننویسها و دیگران. هر کدام برداشتی از این موضوع داشتند و داستان خود را با این سه شخصیت به شکل دلخواه خویش پیش بردهاند. (اگر نساختند و نگفتند و ننوشتند، خود دانند.)
حالا من با همین سه شخصیت و با کمی الهام و استفاده از مطالب موجود، داستان آفرینش انسان (!) را آنطور که خودم میپسندیدم از نو نوشتم.
برداشت من از «ممنوعه» یا «میوه ممنوعه» برداشتی شخصی است و اساسا با آنچه در کتابهای قبلی آمده متفاوت است. قصه، همان قصهی آدم و حواست. کارکترها همانها هستند که میشناسید. فقط قصه کمی بالا و پایین شده است و همین جابجایی باید شما را به عنوان بیننده یا خواننده به فکر وادارد که چرا و چنین!؟…
در واقع چرا تا کنون هیچ هنرمندی اساسا به این موضوع داستانی بسیار زیبا اینچنین نپرداخته است؟ چرا داستان را فقط و فقط از ورود حوا تعریف میکنند و کاری به ماجراهای پیش از آن ندارند؟!
من اینجا با لیلیث عصیانگر همعقیدهام و تحمل زورگویی و بیدادگری نرینهها را ندارم. ترجیح میدهم لیلیث ساده و عصبانی را به همراه داشته باشم تا حوای کرنشگر ولی لبریز وسوسه و فریب را. شاید برای همین است که هنوز با هیچ حوازادهای آبی به یک جوی نبردهام…
ترجیحات و ممکنها
گرچه ترجیح من بر آن بود که این قصه را به بهترین شکل ممکن به نمایش درآورم. سالن تئاتری در اختیارم باشد و 2 بازیگر زن و یک بازیگر مرد. و حرکات آنها را مانند رقص نازک باله بر روی صحنه و سن به آنها نشان دهم و آنها با هر ضربه به سیم گیتار و لغزش آرشه روی سیم ویولن، با هر زیر و بم این موسیقی حرکت خاصی کنند و قصه را بدون اینکه لام تا کام دیالوگی وجود داشته باشد و فقط با حرکات بدن به بینندهای نشان دهند. اما به دلایلی که خواهم گفت چنین اتفاقی نیافتاد و تصمیم گرفتم همهی اینها را با یک دکور بسیار کوچک و به صورت فیلم کوتاه استاپ موشن (Stop Motion) بسازم.
ساخت دکور با گچ و سیمان و رنگآمیزی آن با رنگروغن و گواش و آبرنگ -که پیش از این فقط در دانشگاه آنهم از روی اجبار دستم به آنها خورده بود- دو-سه ماهی وقتم را گرفت. در نهایت عروسکی که کمی شبیه به خیالاتم بود را به عروسکسازی سفارش دادم و گرچه آنچه از آب در آمد چنگی به دل نمیزد اما با کمی دستکاری کارم را تک و تنها شروع کردم و با مشکلات جدیدتری روبهرو شدم. نیاز به حرکات ریز بدن عروسک وجود داشت و این عروسکها چون اساسا برای استاپموشن ساخته نشده بودند به سختی حرکت داده میشدند و با هر حرکتی بقیه اجزای بدنشان ب ثابت نمیماند که بشود کاری با آنها کرد.
سرانجام این چند ثانیه ناقابل را که نتیجه بیش از 2 ماه تلاش برای ساخت دکور و موسیقی و عروسک و… است، ببینید.
قصدم این بود که در نسخهی فیلم کوتاه این قصه، مانند فیلمهای کلاسیک سینما و بالاخص آثار چارلی چاپلین بر صفحهی سیاهی روایت کوتاهی از صحنه را به بیننده نشان دهم. نسخهی ویدئویی زیر گرچه نه به فیلمکوتاه میماند و نه به هیچ چیز دیگر برای من چیز ارزشمندی است.
حدس میزنم قصه را به درستی بر اساس بالا و پایین موسیقی پیشبردهام و آنچه در ذهنم را بود کاملا تصویر کردهام. با اینحال تصویر من غالباً سیاه است و شمای بیننده با سیاهی به جای تصاویر روبرو میشوید.
خلاصه متن قصه بر اساس موسیقی آوای کولی
خلاصهی آنچه که به جای این تصاویر سیاه قرار بوده قرار بگیرند در زیر آمده است. اساس زمانبندی بر اساس موسیقی است به نام آوای کولی اثر پابلو دو ساراساته. من تنظیم گیتار و ویولن این قطعه را با آنچه در ذهنم بود بیشتر هماهنگ دیدم و از همان استفاده کردم. زمان در یادداشت زیر بر حسب ترک صوتی این قطعه است.
دانلود این قطعه موسیقی
- قبل از موزیک: ثانیه 30- تا 00:
- {صدای زوزهی باد شنیده میشود. پرده کنار کشیده میشود. در وسط صحنه آدم با لباس سرتاسر سپیدی، بیجان بر روی زمین دراز کشیده است. سر او دورتر و پاهایش نزدیک به تماشاچیان و حالت بدنش اریب و کج است. سرتاسر صحنه و زمین خاکآلود و غبار گرفته است. در صورت امکان تصویر بیابان بیپایانی به عنوان پسزمینه استفاده شود.}
- ثانیه 00 موزیک شروع میشود.
- از ثانیه 8 لیلیث (نماینده شیطان) (زنی سرتا پا سرخ/سیاهپوش با لباسی سرتاسر پر یا متشکل از پارچههای توری باریک، و با دامن بلند) از پشت سنگی که در گوشهی سمت راست صحنه قرار دارد سر بیرون میآورد و با حرکات باله و چند قدم بلند، سرتاسر بدنش را تا جلوی صحنه میکشاند.
- ثانیه 13 لیلیث دور خود میچرخد. و با گامهای بلند و ظاهرا بیهدف به سمت آدم حرکت میکند
- ثانیه 18 دور خود میچرخد
- ثانیه 21 یک گام بلند بر میدارد و پهلوی آدم میرسد.
- ثانیه 24 کمی خم میشود و با دو دستش حرکتی مانند باد بر سرتاسر بدن آدم از پا تا سر انجام میدهد.
- ثانیه 31 لحظهای به سر و لحظهی بعد به پای آدم مینگرد.
- بر میخیزد و هراسان تا ثانیه 59 به قصد نجات آدم از بیجانی سرتاسر صحنه را با حرکات تند به هر گوشهای سرک میکشد. {میتواند از آسمان هم برای کمک استمداد کند.}
- ثانیه 59 مأیوسانه به نزد بدن بی جان آدم بر میگردد.
- دقیقه 1 ثانیه 7 به بالای بدن آدم رسیده است. و مایوسانه با حرکات دستانش به آدم بیجان جان میبخشد {از جادوی شیطانی خود} و آدم به فراخور ضربههای موزیک دست، پا، یا سر خود را مانند -رعشه تن اسب- تکان میدهد و سر انجام:
- دقیقه 1 ثانیه 52 لیلیث مایوس میشود.
- دقیقه 1 ثانیه 57 آدم بر میخیزد.
- دقیقه 2 ثانیه 1 آدم از دیدن لیلیث شگفتزده میشود.
- دقیقه 2 ثانیه 18 لیلیث پس از شرم ساختگی زنانهای به نیازِ آدم پاسخ میدهد.
- دقیقه 2 ثانیه 26 سقوط آدم در چاه دلدادگی.
- تا دقیقه 2 ثانیه 48 هر دو شاد و سر خوش به هم نگاه میکنند و کمی به اطراف نظر میکنند. در نهایت به سمت راست صحنه بر میگردند.
- دقیقه 2 ثانیه 50 حوا از پشت سنگی در سمت چپ صحنه پدیدار میشود. {حتما باید تماشاگر متوجه بیرون آمدن او شود.} و به لیلیث و آدم با حسادت غلیظ نگاه میکند.
- دقیقه 3 ثانیه 10 حوا از همان پشت سنگ به خدا گله میکند. و از حسادت بودن آدم با لیلیث به خدا شکایت میکند. و خدا بخاطر بدست آورن دل حوا، لیلیث را صدا میزند.
- دقیقه 3 ثانیه 15 لیلیث که از طرف خدا فراخوانده شده تا پیش حوا میآید و با آسمان و با حرکات دست گفتگو میکند. و سعی میکند از بودن با آدم دفاع کند.
- دقیقه 3 ثانیه 20 لیلیث آدم را به خدا نشان میدهد.
- دقیقه 3 ثانیه 31 لیلیث سرافکنده صحنه را ترک میکند. با نگاهی از روی ذلت به آسمان، و خشم به حوا و حسرت به آدم.
- دقیقه 3 ثانیه 43 {پس از جدل لفظی بین خدا و لیلیث، لیلیث از بودن با آدم منع میشود و سرافکنده و با خشم صحنه را ترک میکند.
- دقیقه 3 ثانیه 51 آدم به زمین میافتد. {آدم در میانهی صحنه –بیخبر از همه جا- همانطور که گام بر میدارد به دستور خدای بیجان میشود.
- دقیقه 3 ثانیه 55 حوا در کنار او خود را به خواب میزند
- 3:57 آدم بیدار میشود و به هوش میآید.
- دقیقه 4 ثانیه 2 حوا را در کنار خود میبیند. {آدم –که حافظه او پاک شده است- چیزی از لیلیث به یاد نمیآورد.}
- تا 4:10 پیرامون حوا (که خود را به خواب زده) میچرخد.
- دقیقه 4 ثانیه 11 کم کم حوا به هوش میآید و در 4:19 با آدم نرد عشق میبازند. {عشقبازی و مکاریای بیش از آنچه لیلیث انجام داده}
- 4:24 لیلیث مجددا از پشت سنگ سر بیرون میآورد و به آنها حسادت میکند {با خشم و کینه}
- 4:40 پنهانی به سراغ درخت خشکی رفته و سیبی را که در دست داشته به درخت آویزان میکند {سمت چپ صحنه}.
- 4:44 حوا سیب را میبیند و شتابان به سمت درخت میدود. و با سیب عشقبازی میکند. سیب را در آغوش میگیرد و غرق بوسه میکند. مانند نوزادی در بغل زنی.
- 4:54 حوا سرمست از دیدن سیب، آدم را به خوردن سیب ترغیب میکند. به نزد آدم میآید و با مهربانی سیب را که در آغوش گرفته به آدم نشان میدهد.
- 5:06 آدم نیز به سیب تمایل پیدا میکند و با مهربانی به سیب نگاه میکند.
- 5:15 حوا سیب را در دست گرفته به سمت آدم دراز میکند و آن دو (0-0-0) به آرامی دور هم میچرخند. (دو دست دراز شده آنها خط، سیب نقطه وسط و دو نقطه کناری آدم و حوا هستند)
- 5:48 متوجه آسمان میشوند. گویی که آسمان آنها را به خاطر این سیب سرزنش میکند. در حالی که آنها متوجه اشتباهی در عشق ورزیدن به سیب نمیشوند و سعی میکنند سیب و مهربانی سیب را به آسمان هم اثبات کنند.
- دعوا و جدل بین آنها و آسمان بالا میگیرد.
- 5:59 خدای از دست آنها به ستوه میآید
- 6:02 حوا سیب را از ترس آسمان در آغوش خود پنهان میکند و آدم حوا را پشت خود پناه میدهد.
- 6:7 آدم و حوا به دنبال گناهکار (لیلیث) میگردند و ترسان از آسمان سر به چپ و راست میگردانند و چون کس دیگری را به جز خود نمییابند سرافکنده میشوند. با آسمان گفتگو میکنند. طوری که انگار آسمان آنها را با بیرون رفتن از صحنه تنبیه میکند.
- 6:10 لیلیث با خندهی پر رنگی بر روی لبهایش از پشت سنگ بیرون میآید.
- 6:13 آدم و حوا از بهشت رانده میشوند. (لیلیث شادمانه میشود.)
- موزیک شادمانه فید میشود و صحنه فرو میافتد.
- 6:25 پایان
سخن و پیشنهاد آخر
با اینحال اگر روزی و روزگاری کسی به عنوان تهیهکننده یا سرمایهگذار گذارش به این صفحه و یادداشت خورد و با چنین پروژهای ارتباط برقرار کرد پیشنهاد میکنم هزینههای تمام و کمال ساخت وسایل حرفهای (عروسک آرماتور استاپ موشن) که هر کدامشان دستکم 500 هزار تومان هستند و ساخت لباس عروسک که هر کدام 200 تا 500 هزار هزینه بر میدارند و تهیه یک دوربین نیمهحرفهای که با نرمافزار دراگون فریم هماهنگ باشد (لیست را ببینید) دستکم 3 میلیون و باقی هزینههای احتمالی را متقبل شود تا در یک پروژه مشترک در کنار یکدیگر این اثر هنری را به بهترین شکل ممکن ارائه دهیم.
بنابراین تا اینجای کار، من کار بر روی این پروژه را متوقف میکنم. در این چند ماه اساسا نتوانستم ذهنم را ازین موضوع رها کنم و همینها جلوی نوشتن احتمالیام را میگرفت. این کار را همینجا، مثل باقی کارهایم نصفه و نیمه رها میکنم تا شاید روزی و روزگاری به شکل بهتری درآورمشان.
انتشار اینها در این صفحه فقط و فقط به منزله رهایی ذهن من از دستکاری مدامشان و تفکر بیهوده و بیحاصل به آنهاست. دستکم اینطور این پروژه تمام شده حساب میشود.