پرش به محتوا

داستان کوتاه «درباره‌ی آقای جمالی»

آقای جمالی از سرکار به منزل بر می‌گردد. دست در جیب می‌کند و کلیدش را بیرون می‌کشد. سعی می‌کند که کلید را در قفل در بچرخاند. در باز نمی‌شود. حدس می‌زند که شاید جمیله همسرش قفل در را عوض کرده باشد. زنگ واحد دوم را از روی آیفون فشار می‌دهد. پسربچه‌یی از داخل منزل جواب آقای جمالی را می‌دهد. او آقای جمالی را نمی‌شناسد و آقای جمالی اصلا فرزند ندارد. پدر کودک دم در می‌آید. او هم آقای جمالی را نمی‌شناسد. آقای جمالی کمی عقب‌گرد می‌کند. از دورتر به نمای ساختمان منزلش نگاه می‌کند. پلاک 27، کوچه نسترن، خیابان رازقی… بیش از 50 سال در همین کوچه زندگی کرده است. همسایه‌ها و کسبه‌ی محل جمع می‌شوند. آقای جمالی فکر می‌کند که چطور از بین آنهمه جمعیت کسی او را بخاطر… ادامه »داستان کوتاه «درباره‌ی آقای جمالی»

دعوت به همکاری

برای اجرای چند ایده‌ی جدید نیاز به چند صدای زنانه دارم. تنها کاری که لازم است بکنید این است که متن آماده‌ای را از رو بخوانید و آن را روی گوشی موبایل خودتان در محیطی بدون سر و صدای اضافه ضبط کنید و بعد از طریق ایمیل/تلگرام/واتس‌اپ برایم ارسال کنید تا کار تدوین و ویرایش و افکت‌گذاری را روی آنها انجام دهم و بعد آنها را در همین سایت منتشر کنم. شاید چیزی شبیه به نمایشنامه‌ی رادیویی از آب دربیاید. یا شاید شبیه به کتاب صوتی. در هر صورت اگر کسی را می‌شناسید که علاقمند وقت گذاشتن پای چنین چیزی است یا اگر خودتان یکی از آنهایید لطفا دست به کار شوید. در ضمن به صدای مردانه‌ی مسن هم احتیاج پیدا خواهم کرد. مخصوصا اگر کسی که بتواند چند صدای… ادامه »دعوت به همکاری

داستان کوتاه صوتی «شاید تصادف جاده‌ای»

به عنوان اولین تجربه یکی از داستان‌های خودم را در سکوت دلچسبی که این‌روزها نصیبم شده با صدای خودم ضبط کردم و کمی افکت‌گذاری کردم و به شکلی که می‌بینید در اینستاگرام منتشر کردم. درباره‌ی این داستان: این داستان به عمد طوری نوشته شده که شما را در نهایت با چند سوال بی‌جواب و عجیب و غریب تنها بگذارد. در واقع اگر در پایان خواندن/شنیدن داستان چند فحش آبدار نثار نویسنده (من) کنید، احساس خواهم کرد که حق مطلب را به درستی ادا کرده‌ام. داستان درباره برخورد انسان‌ها با موجودات فرازمینی یا شاید آدم فضایی‌هاست. دست‌کم این‌طور به نظر می‌آید. حال اینکه این برخورد از نوع چندم بوده است و مابین موجود فرازمینی و آدم فضایی‌ها با آدم‌های عادی چه چیزی پیش آمد می‌کند نه برای خواننده و نه برای… ادامه »داستان کوتاه صوتی «شاید تصادف جاده‌ای»

هر وقت که آلبوم تازه ابی منتشر می‌شد

عصر عصر والیوم بود و فلسفه بود و ساندویچ دل و جگر… دورانِ نوارهای کاست 60 دقیقه‌ای بود و اگر کمی مدرن‌تر بودیم می‌شد نوار کاست دو لبه داشته باشیم. مطلقا چیزی به نام اینستاگرام، توئیتر، تلگرام و… وجود نداشتند. دنیای اخبار به دنیای نویزهای رادیو و تلویزیون محدود می‌شد. اگر عاشق و دلباخته‌ی صدای فلان خواننده بودید (آنهم مثل منی که در شهر کوچکی زندگی می‌کردم) باید به دنبال آلبوم جدید فلان خواننده کمی محاسبه و حساب و کتاب می‌کردید. حساب می‌کردید که از آلبوم قبلی‌اش چقدر گذشته و امسال نوروز احتمال آلبوم جدید دادن او چه‌قدر است؟! باید صبر می‌کردید. دندان روی جگرِ خسته می‌گذاشتید تا بلکه آن خواننده آلبوم خودش را ضبط و در امریکا منتشر کند. آن‌‌وقت یک نسخه از نوار کاست آلبوم راهِ درازِ دریایی… ادامه »هر وقت که آلبوم تازه ابی منتشر می‌شد

درباره فیلم Vivarium (2019) و سریال Inside No. 9

وجه اشتراک هر دوی این آثار عدد 9 است. کلیه اتفاقات سریال «درون شماره 9» و اتفاق عجیب فیلم سینمایی ویواریوم مربوط و وابسته به عدد 9 هستند. گرچه شاید فیلم ویواریوم به خوبی سریال درون شماره 9 نباشد، اما قطعا دیدن این فیلم که از یک ایده‌ی جانانه استفاده می‌کند، خالی از لطف نیست. گیر کردن و در تله افتادن عده‌ای از انسان‌ها و دست و پنجه‌نرم کردن آنها با معماهای بی‌پایان در فیلم‌ها و سریال‌های مختلفی تکرار شده‌اند. از دنباله‌ی فیلم‌های مکعب گرفته تا فیلم  Room (2015) و حتا فیلم The Truman Show (1998) و انواع و اقسام فیلم‌های این‌چنینی. اما چیزی که اثر ویواریوم را خاص می‌کند رابطه‌ی انسان‌های زمین با موجوداتی -به ظاهر- غیر زمینی‌ست. این فیلم که در دسته فیلم‌های ترسناک جا می‌گیرد بدون نشان… ادامه »درباره فیلم Vivarium (2019) و سریال Inside No. 9

هذیان تلخ بی‌سوالی

هذیان به کنارم خزیده بود و من از دردِ تنهایی، همچنان به هر درختِ راه انگشت می‌کشیدم. از باد که این‌چنین باد به روزگارم انداخته بود دلگیرم؟! نه! خودم بود که به انتخابی چنین دست دراز کرده بودم. خودم می‌دانستم که نهایت معراج من، جاودانگی سکوت است. باید به حال روزگار پیشینم، دل‌خوش به روزگار آینده از وحشت به خمیازه پناه رفته بودم. و معنا نمی‌دهند همچنان تمام آنچه از من بیرون می‌خزد. نه! مرگی آن‌چنین برای بعضی‌هاست. بعضی‌ها با چنین اقتداری، بیرق حضورشان را بر خیمه زندگی دیگران می‌افرازند. اما من که هنوز درگیر یأس باغچه و درختم و به هوای بارانی شهریور دل‌خوش به چه امیدم می‌توان به سرانجام زندگی برسم. نه! هنوز معنا نمی‌دهم. انگار که خروش خیالاتم سوار بر اسب چابک مغز از روستایی خالی می‌گذشت.… ادامه »هذیان تلخ بی‌سوالی

ما و این کرونای دوست داشتنی

ما انسان‌ها هنوز «کرونا» را جدی نگرفته‌ایم. چنین ویروس ناشناخته‌ای که به راحتی منتقل می‌شود. از بدن میزبانی به بدن میزبان دیگری می‌خزد و دایره‌ی وجودی خودش را گسترده‌تر می‌کند. ما انسان‌ها هیچ‌وقت «شکارچی رأس هرم غذایی» نبوده‌ایم. این ویروس‌ها، انگل‌ها و باکتری‌ها هستند که در بالاترین نقطه‌ی رأس این هرم حتی از ما انسان‌ها برای بقای نسل خودشان تغذیه می‌کنند. ما انسان‌ها نیز مانند بقیه‌ی جانداران روی زمین یکی از موارد غذایی خوب برای دیگر جانداران حساب می‌شویم. با این‌همه این ویروس کروناست که به تازگی در ملاء عام و به آسانی بدن انسان را به عنوان منبع رشد و نمو خودش انتخاب کرده و از وجود ما تغذیه می‌کند. من با این قضیه هیچ مشکلی ندارم. حتی با مرگ و میر اطرافیان خودم هم مشکلی ندارم. بدتر با… ادامه »ما و این کرونای دوست داشتنی