پرش به محتوا
خانه » داستان من و او » من و زن‌م (چهار) – دو مجنون و یک لیلا

من و زن‌م (چهار) – دو مجنون و یک لیلا

زن‌م مرا دوست دارد. ما معمولا چند روز در میان به پیاده‌روی می‌رویم. قدم می‌زنیم. او معمولا سمتِ چپِ من راه می‌رود؛ دست راست‌ش همیشه از میان دست چپ‌م و بدن‌م رد شده. گاهی دست‌ش را بیرون می‌کشد تا موهایش را توی روسری‌ش فرو کند. ولی تقریبا دست‌ش همان‌جاست. طوری راه می‌رود که اگر دست‌م را نگیرد می‌افتد. من هم خوش‌م می‌آید؛ اما بعضی وقت‌ها خجالت می‌کشم. آدم نباید با همه مردم ندار باشد. بعضی‌ها پشت سر آدم حرف در می‌آورند. بعضی رفقایم بیش‌تر. من بهتر از او مردها را می‌شناسم. مردها حرفِ دل و زبان‌شان یکی نیست. از نظر آنها همه‌ی زن‌ها بدکاره‌اند. به جز عده‌ی معدودی که با آنها نسبت فامیلی دارند. در مورد زن‌های رفقایشان هم کم‌وبیش همین نظر را دارند. من دوست ندارم زن‌م موضوع اصلی صحبت جمع رفقایم باشد. زن‌م اما از این موضوع لذت می‌برد. او از این‌که بداند مورد توجه همه‌ی مردان است لذت می‌برد؛ اما همه ستایش‌گر زیبایی او نیستند. بعضی‌ها فقط باسن اورا در نظر می‌آورند و اندان لخت و برهنه‌ش را تصور می‌کنند؛ و من از این موضوع خوش‌م نمی‌آید.540986_410902715646532_189251700_n
بین من و زن‌م بایدها و نباید‌هایی وجود دارد. او نباید با صمیمی‌ترین دوستِ من راحت و صمیمی باشد. این فقط یک غیرت یا حسادت مردانه نیست. مردان انتهای هر صمیمیت را در یک رابطه‌ی جنسی تصور می‌کنند. آنها از این صمیمت سوء استفاده خواهند کرد. همه‌ی مردها همین‌طورند. من هم همین‌طورم. اگر زنی با من گرم بگیرد؛ حتا اگر همسر صمیمی‌ترین رفیق‌م باشد من تصور خواهم کرد که آن زن خودش را برای هم‌بستری با من آماده کرده است. جسارت من بیش‌تر خواهد شد. نگاه‌های من هیزتر. آن زن احتمالا لذت می‌برد؛ فکر می‌کند که من ستایش‌گر زیبایی او هستم؛ اما هم‌سرِ او -دوستِ من- همه‌چیز را می‌داند. او هم مردان را می‌شناسد. من همه‌ این‌ها را به زن‌م گفتم. او هم این چیزها را می‌داند. او انتهای خوبی و مهربانی‌ست؛ و من از انتهای دوست داشتن و عشق برای او محبت هدیه می‌آورم. زن‌م این چیزها را می‌فهمد. این‌چیزها مردانه‌اند و عذاب‌آور. رابطه خراب‌کن‌اند. چیز مناسبی برای انتقام نیستند. اعتماد آدم را از کسی صلب می‌کنند. به زن‌م گفتم اگر از موضوعی ناراحت است و می‌خواهد تلافی کند این راهِ مناسبی نیست. پایان این ماجرا مسلم است. من و باقی مردها همین‌طوریم. وقتی از کسی نا امید شویم و اعتمادمان را از دست بدهیم تا قیامت همین‌طور خواهیم ماند. زن‌م این‌را می‌فهمد. او هرگز چنین کاری نخواهد کرد.
من هیچ‌وقت کاری نمی‌کنم که زن‌م به زنان دیگر حسادت کند. او را با هیچ‌کس مقایسه نمی‌کنم. زن‌ها از چنین چیزی نفرت دارند. معمولا در تمام موارد زن من کاری می‌کند که دیگران انجام نمی‌دهند. زن من نقطه‌ی تعالی زن‌بودن است. او از دیگران کامل‌تر است و من زن‌م را دوست دارم.
ما گاهی روی نیمکت می‌نشینیم و به دیگران نگاه می‌کنیم. آیا باقی زوج‌ها مثل ما خوش‌بختند؟ آن‌ها شب‌ها به هم چه می‌گویند؟ ما حرف‌های زیادی داریم که به هم بزنیم. ما نگفته‌های زیادی داریم؛ اما همدیگر را خوب می‌شناسیم. ما همدیگر را دوست داریم. من زن‌م را بیشتر دوست دارم. او دیوانه‌ی من است. ما هر دو مجنون‌ایم. لیلی‌ی او ریش و سبیل دارد و لیلی‌ی من پوست صورت‌ش نرم و کشیده است. دست‌های لطیفی هم دارد. روی تن‌ش به غیر از آن چند جایی که باید مو داشته باشد اثری از مو نیست. من زن‌م را این‌طور بیش‌تر دوست دارم.

نظر خودتان را بگویید. شما چه فکر می‌کنید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *