رفتن به نوشته‌ها

داستان کوتاه «نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبز رنگ»

مدتی بود نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگی[1] در آسمان ظاهر شده بود. این را پیش از همه چند ستاره‌شناس آماتور تشخیص داده بودند و وقتی روز به روز بر بزرگی آن نقطه‌ی نسبتاً کوچک و سبز رنگ اضافه شد ما هم کم‌کم توانستیم ‌آن را به راحتی توی آسمان تشخیص دهیم. گاهی برای سرگرمی و گاهی از روی بیکاری شب‌ها دوربین دوچشمی و تلسکوپ‌های آماتوری خودمان را برمی‌داشتیم به بیرون شهر رفته و به آسمان زل می‌زدیم. انگشت‌مان را توی آسمان -در حالی که با تعجب به آن نقطه‌ی نورانی اشاره می‌کردیم- نگه می‌داشتیم و با لبخند و رو به دوربین عکس می‌انداختیم. هر شب دسته‌دسته پس از غروب خورشید، اسباب و وسایل پیکنیک را مهیا کرده به همراه خانواده و اهل و عیال به دامن سرسبز کوه‌ها و دشت‌ها پناه برده و زیر ستاره‌های شب لحظات خوشی را با آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ سپری می‌کردیم.

بعد از چندین هفته بر شدت نور آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ اضافه شد و اندازه‌ی آن در آسمان کمی بزرگتر از قبل گردید. بنظر می‌رسید که سفینه‌ی غریبه‌یی از راهی بسیار بسیار دور در حال مسافرت به آسمان زمین است.

مجلات، روزنامه‌ها، رادیوهای خارجی و داخلی و حتا تلویزیون درباره این موضوع سکوت کرده بودند. کم‌کم سر و کله تئورسین‌های مختلف از میان ما پیدا ‌شد. هر کس در خانه‌ی خودش نظریه جدیدی می‌داد و سعی می‌کرد دیگران را با انداختن پایش روی پای دیگرش و صاف کردن سینه‌اش، نسبت به نظریه خودش متقاعد کند. اما از بین همه فرضیه‌های موجود، فرضیه آدم فضایی‌ها و بشقاب پرنده‌ها بین ما طرفداران پر و پاقرص و زیادی داشت. ستاره‌شناسان آماتور هم از آن طرف قصد داشتند دیگران را متقاعد کنند که این نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ تنها یک ستاره‌ی مرده در حال سوختن است و این نور سبز رنگی که از آن ساطع می‌شود به حتم نور حاصل از احتراق آن است که در زمان بسیار بسیار دوری اتفاق افتاده است و به دلیل وجود فاصله‌ی بسیار دور با ما، حالا تازه توانسته‌ایم نور آنها را مشاهده کنیم.

اما خب، ترجیح می‌دادیم تصور کنیم که ما در حال آزمایش توسط موجودات فضایی خاصی هستیم و به زودی شاهد آخرالزمان و رویدادهای عجیب و غریب دیگر و رخدادهای آخرالزمانی خواهیم بود. دست کم لذت چنین چیزی بیشتر بود. در مهمانی‌هایمان حرفی برای گفتگو وجود داشت و تئورسین‌هایمان هم می‌توانستند نظریات گوناگون خودشان را به خورد ما دهند.

وقتی که نور سبز رنگِ نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ توی آسمان
پر رنگ‌تر و بزرگتر ‌شد کم‌کم ‌توانستیم شکل دایره‌یی آن و لک و پیس‌های روی آن را ببینیم. انگار دو ماه در آسمان وجود داشت. یکی این طرف با نور زرد و یکی آن طرفتر با نور سبز. طوری شده بود که شب‌ها فضای کوچه‌ها و خیابان‌ها با این نور جدید حالت بخصوص و رویایی می‌گرفت. اما چیزی که در بین ما شایعه شده بود و کم‌کم داشت ما را می‌ترساند بزرگ شدن روز به روز این نقطه‌ی نورانی بود.

حالا از قرص ماهِ کامل هم بزرگتر شده و قسمت بزرگی از آسمان را گرفته بود. دوباره تئورسین‌های مختلف از توی خانه‌هاشان بیرون آمدند و فرضیه‌های مختلف خودشان را در این مورد ایراد کردند. مثلاً کسی از خطر انهدام زمین در صورت برخورد آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ می‌گفت و کس دیگری قضیه اسب تروآ را وسط می‌کشید و می‌خواست دیگران را متقاعد کند که آدم فضایی‌ها این نقطه‌ی نورانی را مثل سپر جلوی خودشان گرفته‌اند و قصد دارند کم‌کم به ما نزدیک شوند. آنوقت که به اندازه کافی به زمین نزدیک شدند سپر را انداخته، از پشت آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ بیرون پریده و ما را قتل عام خواهند کرد.

کمی بعد آن‌قدر نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ در آسمان بزرگ شده بود که به راحتی در طول روز هم دیده می‌شد. بیشتر سطح آن به رنگ سبز کم‌رنگ با لکه‌های پراکنده سفید بود و کمی خاکستری روشن و تیره در گوشه و کنار آن به چشم می‌خورد. طوری بزرگ و واضح دیده می‌شد که اگر کسی با ترس مسخره شدن توسط دیگران کنار می‌آمد، می‌توانست ادعا بکند که توی آسمان آینه‌یی کار گذاشته‌اند و عکس و تصویر همین زمین خودمان توی آسمان افتاده است. ستاره‌شناسان آماتور نظریه‌های خاص خودشان را داشتند و از بین همه نظریه‌های متفاوتی که به گوش می‌رسید ادعای وجود سیاره قابل سکونت جدیدی در آسمان از همه قابل توجه‌تر، جالب‌تر و ترسناک‌تر بنظر می‌رسید.

چندین هفته دیگر گذشت و همین‌طور نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ به بزرگ شدن خودش توی آسمان ادامه ‌داد. دلیل اصلی که اکثرمان همین اسم «نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ» را به آن پدیده‌ی عجیب و غریب توی آسمان اطلاق می‌کردیم این بود که بیش از یک سال از پیدا شدن آن توی آسمان می‌گذشت و همه نسبت به آن نوعی نوستالژی خاص پیدا کرده بودیم. از این گذشته کسی اسم مناسب دیگری به ذهنش خطور نمی‌کرد و بدتر از آن اسم‌های پیشنهادی تئورسین‌ها بیش از اندازه مضحک و دم‌دستی بود. مثلا صدا زدن «آن چیز نورانی»، «سیاره جدید»، «زمین آنها»، «زمین دوم»، «سیاره قابل سکونت ایکس 754» و یا چیزهایی از این دست، اسمی نبود که به ما حس خوبی بدهد؛ و گذشته از این‌ها اصلا مگر اسم «نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ» چه بدی داشت که کسی بخواهد آنرا با اسم دیگری صدا بزند؟

 کم‌کم رادیو و تلویزیون و روزنامه‌ها به جمع تئورسین‌ها پیوستند و روز به روز به تعداد مقالات و برنامه‌های مستندی که درباره‌ی آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ نوشته و ساخته می‌شد اضافه ‌شد.

حالا آن نقطه به حدی بزرگ شده بود که تقریباً یک چهارم آسمان را گرفته بود و می‌شد به وضوح روی آن لکه‌های پررنگ سبز رنگی را تشخیص داد که بی‌شباهت به دریاها و اقیانوس‌های روی زمین خودمان نبود.

کم کم داشت قضیه برخورد آن نقطه‌ی نورانی با زمین، جدی و ترسناک می‌شد. حتا روزنامه‌ها هم فرضیه‌های مختلفی را بررسی کرده بودند که اگر این نقطه‌ی نورانی بخواهد بیش از این نزدیک بشود چه اتفاق‌هایی خواهد افتاد و چه اتفاق‌هایی که هر روز می‌افتند دیگر نخواهند افتاد. ما هم کم و بیش ترس برمان داشته بود و از اینکه چیز به آن بزرگی را بالای سر خودمان می‌دیدیم احساس وحشت عجیبی می‌کردیم. تا اینکه یک روز صبح صدای بلندی از آسمان شنیده شد و نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ بعد از کمی چپ و راست رفتن و لغزیدن در جای خود ثابت شد. صدایی که شنیده شده بود شبیه صدای درآهنیِ بزرگی بود که به صورت کشویی و ریلی کشیده شده و با سر و صدا به انتهای ریل خود رسیده باشد. انگار قطار بزرگی به نقطه‌ی انتهایی ریل خود رسیده بود و اهرم‌های جلویی قطار با اهرم‌های نگه‌دارنده انتهای ریل برخورد کرده باشند و قطار بعد از کمی کش و قوس کاملاً متوقف شده و به سکون عادت کرده باشد. تقریباً همه‌ی ما وقتی چنین صدایی به گوشمان خورد به یاد چنین چیزی افتادیم و وقتی به نظرمان آمد که در آسمان ریل و در آهنی وجود ندارد که بخواهد چنین صدایی بدهد به خیالات خودمان پوزخند زدیم.

چند هفته دیگر که گذشت و تقریباً مطمئن شدیم که دیگر نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ قصد جلو آمدن و بزرگ شدن ندارد کم‌کم خیال همه‌ی ما و حتا روزنامه‌ها راحت شد. حالا می‌شد عکس‌های بیشتر و بهتری با آن انداخت و اگر چشمان‌مان کمی به رنگ سبز آن عادت می‌کرد می‌توانستیم زیبایی‌های حیرت‌آوری را در روی آن نیز متوجه شویم.

بالاخره روزنامه‌ها و رادیو و تلویزیون‌های مختلف بعد از برنامه‌ها و مقالات بسیار زیادی که پخش کردند توانستند تا دولت و سازمان فضاشناسی! را ترغیب کنند تا تصویر واضح‌تری از آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ را به همه‌ی ما نشان دهد. چرا که تئورسین‌ها به این عقیده رسیده بودند که درست نیست یک سازمان یا نهاد دولتی یا غیردولتی بتواند با تجهیزات و وسایل نجومی خاصی که در اختیار دارد از زیبایی‌های آن نقطه‌ی نورانی به تنهایی لذت ببرد و آن را با دیگران تقسیم نکند. از این‌ها گذشته چنین رفتاری از اخلاق حرفه‌یی به دور بود. بالاخره بعد از اینکه چندین و چند بار مسئول محترم سازمان فضاشناسی به یک برنامه محبوب تلویزیونی دعوت شد کم‌کم توانست نسبت به آنچه که در آینده ما از این نقطه‌ی نورانی خواهیم دید پیش‌درآمد و آمادگی بدهد. البته مسئول فضاشناسی بسیار اصرار داشت که نام اصلی آن نقطه را به زبان بیاورد که گویا اسم اصلی آن نقطه‌ی نورانی -یا آنچه که سازمان فضاشناسی تصمیم گرفته بود بر روی آن بگذارد- به وسیله مجری و مسئولان برنامه تلویزیونی سانسور شد. این‌طور بود که مجری توانست از آن مسئول محترم و بقیه کارکنان زحمت‌کش آن اداره‌ و سازمان محترم فضاشناسی قول بگیرد که حداقل به احترام مردمی که به نام «نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ» خو گرفته و طی ماه‌های گذشته به این اسم عادت کرده‌اند از آوردن هرگونه نام دیگری جداً خودداری به عمل آورند.

برنامه‌های تلویزیونی مختلف با حضور مسئولین سازمان فضاشناسی برگزار می‌شد و هربار با تصاویر مه‌آلود آن نقطه‌ی نورانی شروع شده و به مجری برنامه کات می‌شد. مدت‌ها بود که بنظر می‌رسید نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ بدون تغییر حالت و یا اندازه در آسمان قرار گرفته و کم‌کم به عضو ثابت آسمانِ شب و روز تبدیل شده است. کم‌کم سازمان فضاشناسی تصمیم گرفت تا تصاویر ماهواره‌یی با کیفیت‌تری که از بزرگترین و قدرتمندترین تلسکوپ‌ها گرفته شده بود را به همه ما نشان دهد.

چند روز اول تصاویر بسیار بکر و زیبایی از کوههای بنفش و سربه فلک کشیده‌ نشان داده شد و رودخانه‌ها و اقیانوس‌های سبز رنگ پهناور و وسیعی به تصویر در می‌آمد. مجری برنامه هم بر روی تصاویر با صدای بم و گرفته‌یی توضیحات کاملی ارائه می‌کرد. حتا گفت که دلیل اصلی آنکه ما آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ را در آسمان به رنگ سبز می‌بینیم وجود همین دریاچه‌های سبز رنگ بر روی آن است.

بعد از گذشت چندین برنامه کم‌کم یک شبکه‌ی تازه‌ی تلویزیونی به صورت مستقل درباره آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ افتتاح شد و در تمام مدت شبانه‌روز به پخش تصاویر زیبایی درباره آن و مستندهای بی‌نظیری درباره نقاط دیدنی و بکر آن پرداخت. در یکی از همین برنامه‌ها بود که چند نفر از ما توانستیم حرکت عجیب و غیرقابل توضیح موجودی را در یکی از صحنه‌های مستند تشخیص دهیم. به زودی کلیپ مربوط به آن موجود عجیب بین ما دست به دست شد و در عرض چند ساعت رکورد تعداد بازدیدکننده را در سایت‌های اینترنتی شکست. توضیحات تئوریسین‌ها هم به صورت نریشن یا زیرنویس به تصاویر اضافه شد و دوباره ترسِ وجودِ آدم فضایی‌ها و بحث‌هایی درباره جنگ بین کُرات و آخرالزمان عصرنوین بالا گرفت.

در این زمان چندین و چند برنامه مستند دیگر با حضور مجری و مسئول محترم سازمان فضاشناسی برگزار شد و سرانجام مسئول مربوطه اقرار کرد که «نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ» مورد بحث گویا برای زندگی محل مناسبی است و تصویر موجود خاصی که در بین مردم دست به دست می‌شود مربوط به موجود زنده‌یی است که در آن نقطه‌ی نورانی زندگی می‌کند… و البته متذکر شد که گویا این موجود یا موجودات ساکن در آن نقطه به لحاظ تمدن بسیار عقب‌افتاده‌تر از ما هستند و هیچ‌گونه خطر یا نگرانی را برای ما ایجاد نمی‌کنند.

چندین هفته متوالی صرف این شد تا سازمان فضاشناسی توانست اطلاعات ریز و درشت فروانی را درباره وضع آب و هوا، درختان عجیب، رودخانه‌ها و دیگر چیزهای آن نقطه‌ی نورانی به اطلاع ما برساند. حالا دیگر می‌دانستیم که آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ چیزی شبیه به زمین خودمان است و تقریباً تمام چیزهایی که در زمین وجود دارد، در آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ نیز وجود دارد با این تفاوت که رنگ‌بندی آنها کمی متفاوت‌تر است. مثلا رودخانه‌ها و اقیانوس‌ها سبز رنگ هستند و در واقع آب در آنجا سبز است. درختان قرمز هستند و کوه‌ها بنفش. تا مدت‌ها چیزهای فراوانی از این دست وجود داشت که به اطلاعات عمومی ما درباره آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ اضافه شود.

حالا می‌توانستیم روز و شب در کنار تصاویر آکواریوم بزرگی که بالای سرمان قرار گرفته بنشینیم و به موجودات زنده‌ی داخل آن نگاه کنیم. بعد تئورسین‌ها پیشنهاد دادند که چطور است کمی سر به سر نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ بگذاریم. کم‌کم توانستیم اجتماعات کوچک و درهم موجودات آن نقطه‌ی نورانی را پیدا کنیم. دوربین‌ها تمام‌وقت بر روی اجتماع آن‌ها زوم کرده و تصاویر باکیفیت از کلیه مراحل زندگی آنها بر روی صفحه‌ی تلویزیون‌های ما ظاهر می‌شد و ما طوری که انگار به آکواریوم طبیعی خودمان زل زده باشیم به آنها نگاه می‌کردیم. تئورسین‌ها پیشنهاد دادند که شاید بتوانیم با ترکیب چند لیزر خانگی و صنعتی لیزر قدرتمندی بسازیم و صرفاً جهت شوخی و مزاح نورهای رنگارنگی را کنار و اطراف موجودات آن نقطه‌ی نورانی بیندازیم. در نهایت همین طور هم شد. برنامه‌های متعدد جدیدی ساخته شد و چندین کمدین با کمک لیزرهای نورانی قدرتمند نورهای رنگارنگی را اطراف موجودات آن نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ می‌انداختند و با کلمات خنده‌داری که می‌گفتند حسابی ما را سرگرم می‌کردند. البته نباید از حق گذشت که وضعیت زندگی «آنسان‌«های روی نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ هم کمی مسخره و مضحک بنظر می‌آمد. گاهی دوربین روی یکی از آنها زوم می‌کرد و وقتی نور لیزر به دور و بر آن آنسان برخورد می‌کرد گیج و منگ به دور و بر خودش می‌چرخید و به دنبال راهِ چاره و دلیل، اطراف را جستجو می‌کرد. خیال‌مان راحت بود که آنسان‌ها هرگز نخواهند نتوانست ما را ببینند. گاهی دور چیزهای آبی کمرنگی –که چیزی شبیه به آتش خودمان بود- جمع می‌شدند و به رقص و پایکوبی می‌پرداختند. انگار چیزی را جشن می‌گرفتند.

حالا زندگی جذابتر از قبل شده بود و می‌توانستیم ساعت‌ها خودمان را با این تفریح جدید سرگرم کنیم. شبکه‌های تلویزیونی متفاوتی برای هر اجتماع کشف شده آنسان‌ها افتتاح و ایجاد شده بود و هرکدام طرفداران و تئورسین‌های مخصوص به خود را داشتند. در کوچه‌ها و خیابان‌ها بین ما بحث‌های طولانی و مفید درباره نحوه زندگی آنسان‌ها در می‌گرفت و پیش‌نهادها و راهکارهای جدیدی ارائه می‌شد. حتا بعضی توانستیم کمپین‌های متفاوت و مفیدی تشکیل بدهیم تا بتوانیم برای یاری رساندن به آنسان‌ها دست به کار بشویم و مثلاً برای آنها پتو و کنسروهای خوراکی مختلف بفرستیم. بعد به فکرمان رسید که از آنجا که هنوز آنها درست و حسابی نتوانسته‌اند از آهن ابزارهای کارآمد بسازند شاید برای بازکردن کنسروها به مشکل بربخورند و از این‌ها گذشته اگر تاریخ مصرف کنسروها تمام شود شاید آنسان‌ها با خوردن کنسروهای فاسدشده و آلوده زندگی خود را بخطر بیندازند.

بعضی دیگر هم عقیده دارند که نباید در روند یادگیری آنسان‌ها تداخل و یا تغییر ایجاد کرد. آنسان‌ها باید همان‌طور که تاکنون موفق به کشف چیزهای مختلف شده‌اند به حال خود رها شوند و ما تنها به تماشای رفتار و کردار آنها بنشینیم و از کارهای خنده‌آور آنها حسابی کیفور شویم. اما بعضی دیگر عقیده دارند که از آنجایی که هنوز آنسان‌ها مشغول کشف چیزهای پیش‌پا افتاده و بسیار ابتدایی هستند تماشای حرکات و میزان پیشرفت آنها بسیار کسالت‌آور و خسته‌کننده خواهد بود و شاید لازم باشد در روند یادگیری آنها دخالتی صورت بگیرد تا سریع‌تر بتوانند مدارج علم و پیشرفت را طی کنند.

ما اما به این چیزها کاری نداریم. شب‌ها بعد از اینکه از سرکار به خانه برگشتیم روبروی تلویزیون بزرگ خودمان می‌نشینیم شبکه‌ی محبوب مربوط به اجتماع دلخواه نقطه‌ی نورانیِ کوچکِ سبزرنگ خودمان را پیدا می‌کنیم و ساعت‌ها محو تماشای زیبایی‌ها و حرکات موجودات و آنسان‌ها می‌شویم.

[1] «نقطه‌ی آبی کمرنگ» Pale Blue Dot نام کتابی از «کارل سیگن» است. عبارت «نقطه‌ی آبی کمرنگ» نخستین بار توسط وی جهت اشاره به کره زمین در عکسی از کهکشان اطلاق شد.

در آن عکس کره‌ی زمین به شکل یک نقطه‌ی آبی کوچک رنگ‌پریده (در اندازه ۰/۱۲ پیکسل نسبت به کل محدوه‌ی تصویر) در برابر عظمت فضا دیده می‌شود.

منتشر شده در داستان کوتاه

اولین باشید که نظر می دهید

نظر خودتان را بگویید. شما چه فکر می‌کنید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *