رفتن به نوشته‌ها

چرا باید میمونِ مقلدِ مهربان باشیم؟

قبل از هرچیز برای این‌که این حرف‌ها را بهتر متوجه شوید و چیزی از آن سر دربیاورید، لازم است حدود 30 دقیقه از وقت گرانبهایتان را خرج بازی و تماشای «تکامل اعتماد» و یا نسخه انگلیسی آن «The Evolution Of Trust» کنید.

در زندگی من یکی از نقاط ضعفِ رنج‌آورم اعتماد بیش‌ از‌ اندازه به این و آن بود. سعی می‌کردم در برخورد اول با همه طوری باشم که لازم نباشد نسبت به آنها گارد دفاعی بگیرم و احیانا در لحظه‌ای از خود دفاع کنم. در واقع همه را دوست خود می‌دانستم مگر آنکه خلافش ثابت می‌شد. و چه ضربه‌های روحی، روانی و مالی فراوانی که فقط و فقط از روی همین اعتماد اولیه و چشم‌بسته به زندگی من وارد شد. دروغ‌ها و ادعاهای گاه پوچ و خالی این و آنرا چشم‌بسته باور می‌کردم و در نظر دیگرانی که نظاره‌گر حالات من بودند انسانی به شدت خرفت، زودباور و نازرنگ جلوه می‌کردم. اما پیش خود می‌دانستم که عیبی ندارد. بگذار در مورد من هر چه می‌خواهند و به هر چه که می‌خواهند فکر کنند. من با کسی دشمنی می‌کنم که از او دشمنی ببینم و با کسی مهربان خواهم بود که مهربانی‌یش نصیبم شود.

همیشه و همیشه این موضوع به ظاهر پیش‌پا افتاده را جزو عادات بد و مسخره خود می‌دانستم و با اینکه عمیقا بابت ضربه‌های متعددی که بابت اعتماد نصیبم شده بود خود را سرزنش می‌کردم اما باز هم ناخودآگاه همان رویه قبلی را تکرار می‌کردم. طوری شده بود که حتا به نظر خودم هم انسانی خرفت، ابله و زودباور جلوه می‌کردم. کسی شده بودم که به همه سود می‌رساندم (و یا سعی می‌کردم که برسانم) و در مقابل کسی به فکر سود من نبود و همان حق خودم را هم از من دریغ می‌کرد. از دوستی‌های چندین و چند ساله بگیر تا رفاقت‌های یکی دوروزه و معشوق‌های تکرار شدنی و تکرارناشدنی. همه انگار فقط دنبال سواستفاده بودند و سعی می‌کردند از هر طریقی که شده بالاترین لذت/سود/فایده را از یک رابطه ببرند و در نهایت منِ بی‌سودِ بی‌فایده تنها رها شده و یا آنقدر دلگیر می‌شدم که آنها را رها می‌کردم.

اما بعد از دیدن و بازی کردن «تکامل اعتماد» توانستم به خودم بقبولانم که خودم را در دسته‌ی «مقلدها» و «مقلدهای مهربان» قرار دهم و این ضعف همیشه‌گی‌ام را این‌طور بپوشانم.

با این‌حال اگر همه مقلد بودیم ما تنها وارثان زمین می‌شدیم و می‌توانستیم که با یکدیگر مهربان باشیم و همیشه متقلب‌ها هم طبیعتا به خودشان رحم نمی‌کردند. آن‌وقت شاید حقِ متقلب‌ها و ظالم‌ها را هم کفِ دستشان می‌گذاشتیم.

گویا در درازمدت همین ما میمون‌های مقلد تنها وارثین زمین خواهیم بود.

 

زندگی کن… و بگذار که من هم زندگی کنم

از من تقلید کن و بگذار که از تو تقلید کنم

با من باش و بگذار که با تو باشم

من را دوست داشته باش و بگذار که تو را دوست داشته باشم

دستم را بگیر و بگذار که دستت را بگیرم

به قلبم گوش کن و بگذار که قلب تو را بشنوم

منتشر شده در عمومی

نظر

نظر خودتان را بگویید. شما چه فکر می‌کنید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *