با او در کافهای نشستهایم. حرفها و قهوهمان که تمام میشود میگویم: «خب! خوش گذشت. پاشو برو حساب کن که بریم…»
او میگوید: «واااا مگه من باید حساب کنم؟!»
میگویم: «پس دونگتو بده من میرم میدم»
حق به جانب نگاهم میکند. طوری که انگار توهین بزرگی به او کرده باشم پشت چشم نازک میکند و میگوید: «اگه شوخیه که هیچ شوخی قشنگی نیست…»
میپرم میان حرفش: «شوخی چیه؟! میگم پول قهوهای که خوردی رو بده بریم دیگه. شوخی نکردم که عزیزم.»
میگوید: «جدیدا مد شده؟ منو دعوت کردی کافه پول قهوهرو هم من باید حساب کنم؟»
میگویم «مد نیست! ولی چیزیه که داره جا میافته. بهتره ما هم از این به بعد همینکارو کنیم.»
با گستاخی کیف دوشیاش را باز میکند و کیف پولش را بیرون میکشد و چند اسکناس بیرون میآورد. توی هوا، درست جلوی چشمانم تکانشان میدهد و جلوی دستم رهایشان میکند.
میگویم: «میبینم که پولدار شدی»
میگوید: «بدبخت گدا! دوزار تهِ جیبت نیست نمیدونی نباید با یه خانوم قرار بذاری؟!»
میگویم: «ربطی به داشتن و نداشتن پول من نداره. نداشته باشم هم کسایی رو میشناسم که به اندازه خرید تو بهم همین الان قرض بدن تا خودتو بخرم.»
پوزخند میزنم. اخمهایش توی هم میرود. جلوتر از صندلی بلند میشود و به سمت در خروجی حرکت میکند. بلند طوری که دیگران هم بشنوند میگویم: «جلوی پیشخان وایسا! شاید دونگت بیشتر شده باشه، لازم باشه حساب کنی.»
یک لحظه جلوی پیشخان این پا و آن پا میکند و دوباره دست به جیب میشود و کل هزینهی کافه را پرداخت میکند. میماند گوشهی پیادهرو، جلوی درِ ماشین. منتظر است که با کنترل درِ ماشین را باز کنم. سوار که میشود میگویم: «دربست میری؟ یا بین راه مسافر بزنم؟»
جواب نمیدهد. میدانم که بهانهی لازم برای قهر کردنش را آماده کردهام. میگویم: «منظوری نداشتم. فقط میخواستم ببینم عکسالعملت چیه؟!»
جواب نمیدهد. از توی شیشه به پیادهرو نگاه میکند و مدام کف پایش را به کفی ماشین میکوبد. بالاخره میگوید: «خوبه حالا هر دفعه میایم یکی در میون من حساب میکنم.»
میگویم: «میدونم عزیزم! الان که اصلا پول من و تو مطرح نیست. توی کافه میخواستم به چندتا میز بغلیمون یه چیزیو بفهمونم.»
با دلخوری میگوید: «حالا حتما باید منو کوچک میکردی؟»
میگویم: «نه اتفاقا! برای شخصیت تو هم خیلی خوب شد. کار خوبی کردی. نشون دادی که آدم خوبی هستی.»
میگوید: «من نمیدونم دیگران با چه گدا گشنههایی دوست میشن ولی خدارو شکر تو که نه پول و ماشین و خونه درست و حسابی داشتی که بخوام بخاطر اونا باهات باشم و نه اینجور چیزا. منو قاطی دیگران نکن. من بخاطر خودت با توام.»
میگویم: «قربونت برم. میدونم اینارو. میدونی؟! توی زندگیم با آدمایی بودم و الان که به گذشتهام نگاه میکنم میبینم که خیلی جاهارو اشتباه رفتم.»
میگوید: «اینو که صدبار گفتی…»
میپرم میان حرفش: «نه! منظورم انتخاب اون آدما نبود. منظورم نوع برخورد با اونا بود. میدونی!؟ مثلا من با کسی بودم که همیشهی خدا لنگ 2 هزارتومان پول شارژ سیمکارتش بود. همیشه تک زنگ میزد که من بهش زنگ بزنم. حتا بارها مستقیم و غیرمستقیم طوری حرف میزد و منظورشو میرسوند که یعنی اگه میخوای با من حرف بزنی و من بهت زنگ بزنم باید پول شارژ سیمکارتمو هم خودت بدی.»
میگوید: «ایش! چه گدا گشنههایی. دیگه 2 هزارتومن هم پولی بود؟»
میگویم: «مساله همینه که برای اونا که نه کاری داشتن و نه پساندازی و تازه بعد از چندین و چندسال هنوز چشمشون به دست بابا و ننهشون بود، آره پول زیادی بود. هستند دخترایی که نه کاری دارن و نه تلاشی میکنند برای کار کردن. صبح تا شب هم آرزوشون اینه که یه شوهر پولدار گیرشون بیاد و خرجشون از دوش باباشون ورداشته بشه و بیافته گردن یکی دیگه.»
میگوید: «آدم باید خیلی بیشخصیت باشه که همچین فکری داشته باشه.»
میگویم: «دقیقا! یکی از دلایلی که الان من و تو با هم هستیم همین مورد بود. وقتی روز اول قرارمون توی کافه خودت پیش قدم شدی که حساب کنی و من بهم برخورد… یا دفعه بعدترش که گفتی نمیام مگه اینکه حداقل یکی در میون خودتم حساب کنی… اینارو همه یادمه. تو با همه فرق داشتی و داری عزیزم. تو دوستداشتنیترین چیز توی دنیای من هستی.»
میگوید: «بسه خرم نکن. کار امروزت تو کافه زشت بود. منو خرابم کردی.»
میگویم: «اینو بذار به حساب اشتباه من. باید باهات قبلش هماهنگ میکردم.»
با خوشحالی میگوید: «عه! آره. ایکاش زودتر میگفتی. دفعه بعد یادت باشه اینکارو کنیم. همچین کولیبازی دربیارم که بیا و ببین.»
هر دو میخندیم.
میگوید: «قبلش باید بریم پیش میز این پسر و دخترای جوون که حرفامونم بشنون. شاید روی رفتار اونا هم تاثیر بذاره و بفهمن»
میگویم: «آره فکر خوبیه.»
قانون نانوشتهی نادرستی است. اینکه دخترها به مرد به چشم یک خرجکش نگاه میکنند و از کودکی در آرزوی کسی میمانند که خرج آنها را بیبهانه بکشد. بد ماجرا اینجاست که این نیازِ مالی خودشان را پای نیاز احساسیشان مینویسند و فکر میکنند این وظیفه مردان است که برای برآورده ساختن نیاز احساسی زن به حمایت شدن، پول خرجهای ریز و درشت آنها را هم بکشد.
ایکاش میشد به گذشته بر میگشتم. پول دانگی همهی کافهرفتنهایم را از آنها پس میگرفتم. پول تمام تلفنها و قبض موبایلهایی را که پرداخت کردم. پول تمام کادوهایی که خریدم و در جوابشان دستکش کاموایی و بدتر «هیچ» تحویل گرفتم. پول تمام کارت شارژهایی که فقط بخاطر شنیدن صدایی و هم صحبتی با کسی پرداخت کردم. پول تمام مهربانیهای که خرج این و آنم کردم. ایکاش میشد.
رسم غلطی است! زنها دم از فمینیسم و برابری حقوق زن و مرد میزنند و از آن طرف وقتی که بیطرفانه به قضیه نگاه میکنی میبینی به تنها کسی که در طول تاریخ -به معنای واقعی کلمه – ظلم شده است، مردان بودهاند. مردها شدهاند منبع درآمد زنها! برای ازدواج با مردِ پولدار ازدواج میکنند و بعد از ازدواج از او انتظار دارند که خرج خورد و خوراک و لباس و تمام هزینههای جانبیشان را یک طرفه بکشد و از آن طرف فقط به کار منزل بپردازند. غذا بپزند. در فضای مجازی پای پستهای این و آن لایک بگذارند و اگر فرصتی شد ملاقه را یک دور، دور قابلمه بچرخانند.
بدتر آنهایی که بعد از ازدواج با کیس مناسبشان درخواست طلاق میکنند و پول مهریهای را که اساسش به «کی داده، کی گرفته» بوده را تمام و کمال بگیرند و پس از طلاق با همان پول خانهای بخرند و حالا با نان جبین کس دیگری پز «دست توی جیب رفتن» و «مستقل بودن» بدهند.
من از این به بعد هرگز حاضر نیستم با کسی مراودهی احساسی داشته باشم که بابت همصحبتی با من طلب اسکناس و پول داشته باشد. حاضر نیستم با کسی ازدواج کنم که به جای درونیات و احوالات روحی من، به جیب من و پولهای توی آن زل بزند. از من انتظار داشته باشد که برای او مجللترین عروسیها را بگیرم و اورا در خانهای شاهانه بنشانم و او چون ملکهای وظیفه مدیریت آن خانه را عهدهدار باشد. حاضر نیستم با کسی ازدواج کنم که هنوز خرجش را پدر و مادرش میدهند. حاضر نیستم با کسی ازدواج کنم که از من طلب مهریه کند و بابت هدیهدادن خودش به من، -آنطور که فکر میکند لابد هدیه قابلیست- رقم از پیش تعیین شدهای را بابت هدیه متقابل من، مهریه طلب داشته باشد. حاضر نیستم خانهی خودم را در اختیار کسی بگذارم که بابت مدیریت و ملکهی خانه بودن به آنجا بیاید.
جداً باید به فکر قرار داد ازدواج بود! مثل ممالک مترقی غربی! قراردادی تعیین کرد؛ خانهای کرایه کرد و تعیین کرد که هر دو طرف در پرداخت کرایه خانه و خرید وسایل خانه و مایتحتاج خانه به طور کاملا مساوی سهیم باشند. نه مهریهای در کار باشد و نه حقِ یک طرفهی طلاقی! هر دو طرف بتوانند هر زمان که بخواهند درخواست طلاق دهند و زمانی که فهمیدند به درد هم نمیخورند راهشان را به سمت مخالفی بکشند و بروند. نه حق سرپرستی بچهای در کار باشد و نه حرفِ خرج سور عروسی و شیربها. نه صحبت معاملهای باشد و نه صحبت مال و منالی. فقط من باشم و او. دو طرف یک ماجرا. نه پدر او بجایش تصمیم بگیرد و نه مادرش از ترس آبروی فامیل و چشم و هم چشمی این و آن کند…
او میگوید: «چشمم روشن! باز من دو دقیقه تنهات گذاشتم رفتی تو خیالات که زن بگیری؟! با من ازدواج کردی واسهات کم بود؟»
سراسیمه میگویم: «نه! نه! شما تاج سر مایی! منظورم ازدواج واقعی بود.»
میگوید: «مگه من واقعی نیستم؟ چیم از بقیه زنها کمتره مگه؟»
میگویم: «هیچی! ولش مهم نیست! و نقطهی آخر نوشته را تند و با اضطراب میگذارم.»
پ ن: برای اینکه این مطلب را بهتر درک کنید پیشنهاد میکنم دنبالکنندهی صفحهی اینستاگرام مطایبات باشید. (https://www.instagram.com/motayebat)
-
تابلو شاسی با طرح مخصوص یا عکس شخصی
15,000 تومان – 142,000 تومان انتخاب گزینهها این محصول دارای انواع مختلفی می باشد. گزینه ها ممکن است در صفحه محصول انتخاب شوند -
تابلو شاسی مدل هایده طرح روزای روشن خداحافظ کد 4G1607
15,000 تومان – 142,000 تومان انتخاب گزینهها این محصول دارای انواع مختلفی می باشد. گزینه ها ممکن است در صفحه محصول انتخاب شوند -
تابلو شاسی مدل داریوش اقبالی کد 4G1414
74,000 تومان – 142,000 تومان انتخاب گزینهها این محصول دارای انواع مختلفی می باشد. گزینه ها ممکن است در صفحه محصول انتخاب شوند -
تابلو شاسی مدل هایده کد 4G2066
15,000 تومان – 142,000 تومان انتخاب گزینهها این محصول دارای انواع مختلفی می باشد. گزینه ها ممکن است در صفحه محصول انتخاب شوند
درود…
این “من و او” قصه ی رنگ پریده ی بسیاری از مااست…
همیشه واکنش ها نسبت به عمل، نتیجه رو رقم می زنن. و کاش فهمیده می شد این اتفاق!!! مرسی برای دفاع از مردهای زمان.