پرش به محتوا
خانه » داستان من و او » من و زن‌م «بیست و نه» این خیال عاشقانه‌ی واهی‌

من و زن‌م «بیست و نه» این خیال عاشقانه‌ی واهی‌

دل‌م می‌خواهد آقای زن‌م باشم. دل‌م می‌خواهد زن‌م بعضی وقت‌ها من را آقا صدا بزند. مثلا بگوید آقای فلانی اجازه می‌دین براتون چایی بیارم. و من اجازه بدهم. به او اجازه بدهم که به من خدمت بکند. مثل پادشاه تمام قلمرو او روی تخت پادشاهی‌ام لم بدهم و او مانند درباری دربار من، اطرافم به خدمتگزاری مشغول باشد.
زن‌م می‌گوید: «خیلی خودتو دست بالا نگرفتی الان به نظرت؟»sky_clouds-wallpaper-3200x2400
– «خب تو مگه خودت بهم نگفتی آقا؟»
– «من؟ من کی گفتم؟ چرا حرف در میاری؟»
– «اون‌روز داشتی با دوست‌ت حرف می‌زدی‌گفتی بذار آقامون بیاد ببینم چی می‌گه، بعد بهت می‌گم… تکلیف مارو مشخص کن. آقات هستیم یا نیستیم؟»
– «اونو الکی گفتم. می‌خواستم چشم دوستمو دربیارم. شوهر نکرده که هیچ، خواستگارم نداره. می‌خواستم بدونه من ازدواج کردم و خیلی آقامو دوست دارم. دختره ایکبیری»
– «اینا. بیا. دیدی؟ گفتی! همین الان هم گفتی من آقاتم.»
– «اِه؟ من کی گفتم؟ خیالاتی شدیا.»
– «خب. مثلا که چی؟ بفرما! آقای من! سرور من! پادشاه من! شوهر گرامی. که چی؟ خوش‌ت میاد؟ کیف می‌کنی مثلا؟»
لب‌خند کودکانه‌یی روی لب‌هایم جاخوش می‌کند. از همان لب‌خندها که آدم دل‌ش می‌خواهد چیزی غیرواقعی را باور کند و به خودش نسبت بدهد. از آن لب‌خندهای احمقانه و خودخواهانه. از آن لب‌خندهای بچه‌گانه.
دل‌م می‌خواهد خیال کنم زن‌م من را به خاطر خودم و خودش می‌خواهد. دل‌ش می‌خواهد با من پز بدهد، چشم این و آن را دربیاورد و با حسادت‌های زنانه‌اش و با من سرگرم باشد. اصلا دل‌م نمی‌خواهد کسی را دیوانه‌وار دوست داشته باشم، برای او مثل فرشته عشقِ پاکی باشم و او به جای این‌که «من» را دوست داشته باشد، «دوست‌داشتن‌های من‌» را دوست داشته باشد. نمی‌خواهم این‌طور باشد که تا وقت و زمانی که اورا دوست داشته باشم، او هم آماده به خدمت نقش معشوقِ عشقِ رویایی من را بازی کند و هر وقت که از عاشقی دست کشیدم، از آنجایی‌که دیگر ظاهرا نقشی در این رویای عاشقانه ندارد خودش را کنار بکشد و برود. بگوید چون من را دوست نداشتی من هم رفتم. این ناعاشقانه‌ترین چیز دنیاست. آدم‌ها دل‌شان می‌خواهند دوست داشتنی باشند، دل‌شان می‌خواهد دیگران آنها را دوست بدارند. حتا اگر مرد گردن‌کلفتِ درشت‌هیکل نخراشیده‌یی باشد، بازهم دل‌ش می‌خواهد زنِ لطیف زیبایی مردانه‌گی‌های اورا عاشقانه دوست بدارد. نه اینکه فقط آینه‌وار هرچه مرد به زن می‌دهد، زن پاسخگوی آن باشد. مردها هم دل‌شان می‌خواهد دوست‌داشتنی باشند. فقط دائم از طرف مقابلشان اعتراف نمی‌گیرند. دل‌شان می‌خواهد زن‌شان عاشق چشم و ابروی آنها باشند. عاشق اندام زمخت و بدترکیب‌شان، عاشق ساق‌ پاهای لاغر و پشمالویشان باشند.
دل‌م می‌خواهد زن‌م من را دوست داشته باشد. عاشق شکم برآمده‌ام باشد و همان‌طور که به پارچه‌ی مخمل سلطنتی‌ایی دست می‌کشد، دست‌هایش را روی ته‌ریش تُنُک زبرم بکشد.
زن‌م من را می‌فهمد. همه‌جوره می‌فهمد. گاهی بی‌خود و بی‌جهت او را آزمایش می‌کنم. می‌گویم
«الان وقت ندارم حرف بزنیم. بعدا از خجالت‌ت در میام.»
و او به جای این‌که مثل‌ بچه‌ها لج بگیرد و از همین مساله‌ی کوچک یک جنگ 32 روزه‌ی تمام عیار بسازد، به راحتی و آرامش با آن کنار می‌آید. زن‌م می‌گوید:
باشه عزیزم. به کارت برس. کارت که تمام شد من منتظرتم.
این‌جور وقت‌ها آدم دل‌ش می‌خواهد کارش را دو دستی میان زمین و آسمان ول کند، یک‌راست برود پیش زن‌ش و صورت زن‌ش را توی دست بگیرد و چندین بار ببوسد.
برای ایجاد یک دلخوری عمیق فقط کافی بود بگوید: «به کارت برس. معلومه کارت از من مهمتره» یا اینکه «تو دوستات و کارات رو به من ترجیح می‌دی» آن‌وقت با دلخوری و اعصاب درب و داغان به پیش او برمی‌گشتم و تا مدت‌ها مکدر و ناراحت باقی می‌ماندم. اما زن‌م می‌فهمد. همه این‌ها را به خوبی می‌فهمد. زن من این‌طوری‌ست. قطعا همین‌طوری‌ست. او می‌تواند بفهمد که نقش او در زنده‌گی من نقشی غیرقابل تبدیل و ابدی‌ست. چیزی نمی‌تواند جای او را بگیرد و خودش هیچ‌وقت خودش را با کارهای روتین و روزمره‌ام مقایسه نمی‌کند. کار و کاسبی و شغل من باعث می‌شود که اورا برای همیشه داشته باشم، مایتحاج روزمره‌مان را تهیه کنیم و به قدر کافی از زندگی خسته شویم تا آغوش عشق‌آلود بین ما، مرهم آن خسته‌گی ها باشد. بدون کار، معشوقی هم در کار نخواهد بود. اما بدون معشوق، همیشه کار با تمام قدرت برقرار خواهد بود.

1 دیدگاه دربارهٔ «من و زن‌م «بیست و نه» این خیال عاشقانه‌ی واهی‌»

  1. گاهی هوشیار می شم و گاهی بیتاب این هوشیاری . گاهی نه خودم و می شناسم و نه زن بودن خودم را . گاهی خسته از این نفهمیدن ها می شم و گاهی مات این فهمیدن و نفهمیدم . من دختری ام مات برده .. وسط این حوالی بی غال و غش …
    نوشته ها و داستانهات رو بی نهایت دوست دارم . آرزومندم بازم بتونم نوشته هات و بخونم … دلم رو گرم کرد … من که در زمان سرد به دام افتادم …
    سپاس بی نهایت به خاطر نوشته های بی نظیرت .

نظر خودتان را بگویید. شما چه فکر می‌کنید؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *