گاهی فکر میکنم آنچه از عشق در قصهها و افسانهها گفته میشود تماما و تماما ساختهی ذهن مردان است. انگار که فلان شاعر و فلان نویسنده داستان عشق خودش را برای مرد دیگری در تاریخ تعریف کرده باشد و مثلا خواسته باشد به بقیه مردان نشان بدهد که ببینید چهقدر او را دوست داشتم و ببینید که چهطور او را میپسندیدم. در واقع شاید میخواهد شرح حال دقیقی بر آنچه بر روزگار عشقی خودش میگذشته است را بنویسد و به اطلاع دیگران برساند. طوری که انگار مبحث پیچیدهی فیزیک و یا رسالهی پیچدر پیچی از فلسفه را به اطلاع همکاران خود برساند. اینطور به نظرم میرسد که زنها از درک عشق و دوست داشتن آن داستانهای عامیانه همانقدر عاجزند که یک انسان عامی از درک مسالهی پیچیدهی فیزیک.
زنم میگوید:
باز شروع کردی به توهین کردن. آخه چرا اینقدر ما زنهارو گیج و منگ تصور میکنی؟
من همچین تصوری نکردم و ندارم. فقط به نظرم میاد که انگار مثلا تنها کسی عشق فرهاد کوهکن رو درک میکنه که چنین عشق و دوست داشتنی رو تجربه کرده باشه… و جسارتا بنظرم زنها از درک چنین چیزی عاجزند.
خب خب! اصلا هم همچین چیزی نیست. زنهای عاشق هم توی داستانها و قصهها کم نبودند. یکیش همین زلیخا و عشقش به یوسف. یا زهره و منوچهر یا حتا ویس و رامین.
در واقع بدبختی بزرگ اینجاست که اینجور قصهها رو هم مردها نوشتند. درسته که شاید توشون از عشق یک زن به مرد حرف زده باشند ولی وقتی از بالا به قضیه نگاه کنی میبینی که باز یک شاعری اومده یک داستان عشقی را برای یک عدهی دیگه تعریف کرده. یعنی اینجور سعی کرده که عشق رو به یک زبان دیگهای به رخ دیگران بکشونه. یک مرد برای مردهای دیگه. یک عاشق برای عاشقهای دیگه. انگار یه جور زبان اسرارآمیز و رمزنگاری شده است که هیچ کسی به جز عاشقها نمیتونه ازشون سردربیاره.
مردها به طور پیشفرض عاشق به دنیا میآیند. انگار چیزی در وجودشان وجود دارد و تنها منتظر یک اشاره کوچک و نامحسوس است تا آتش عشقی آنان را شعلهور کند. انگار فقط منتظرند تا کسی را ببینند و کمی او را بپسندند تا بتوانند نقش عاشقپیشهگی خودشان را در این سناریوی از پیش نوشته شده به بهترین شکل ممکن اجرا کنند. اما در مورد زنان مطمئن نیستم. همینقدر میدانم که عشق و دوست داشتن در زنان چیزی به شکل غریزی در جریان است. این غریزه دوستداشتن در واقع همان غریزهی مادری آنهاست که به شکل ظاهرا عاشقانهای نمود پیدا میکند. زنها همانطور که مادرانه میتوانند پسرشان را دوست داشته باشند و نسبت به او عشق بورزند، به همان اندازه هم نسبت به معشوق خود احساس مادرانهی عاشقانه دارند. نه اینکه صرفا مادرِ معشوق خود باشند. بلکه تنها همین احساس است که در آنان جریان دارد. در واقع آن عشق آتشین افسارگسیختهای که همهی مردان میتوانند آنرا درک کنند در وجود هیچ زنِ عاشقی نیست. و هیچ زنی نمیتواند عاشقی و عاشق شدن را مثل مردها درک کند.
الان مثلا مردها درکشون خیلی بالاست و باهوشن و زنها خنگن؟
نه! ربطی به هوش و درک نداره. در واقع یه جور استعداده. مطمئنم اونکسی که داستان عشقی خودش رو تعریف میکنه کاملا به این عقیده رسیده که میتونه راحت حرفشو بزنه و نترسه از اینکه کسی اونو قضاوت کنه. چون مطمئن شده که فقط و فقط کسی حرف اونو میفهمه که خودش عشق رو تجربه کرده باشه.
گفتم بهت که. زنها هم بارها و بارها عشق رو تجربه کردند.
ببین مشکل اصلی اینجاست که تعاریف خیلی باهم فرق دارند. مردها به احساس خاصی لقب احساس عاشقی میدند و زنها به یک احساس متفاوت دیگهای. مال زنها بیشتر غریزه است و مال مردها بیشتر از روی احساس. مال مردها از ورای سطحی غریزه است. یه جور درک عمیق از موضوعه که باعث میشه عشق رو احساس کنند.
عشق چیزی مردانه است و از آن طرف عقیده دارم که زنها عشق را به نام خودشان زدهاند، به نام چیزی زنانه، تا بتوانند با استفاده از آن افسار گسیختهگی مردانهای را رام خود کنند. دم از عشق بزنند تا بتوانند کسی را برای ابد در زنجیر خود درآورند…
صفحه اینستاگرام من را دنبال کنید