و آنان چنین خواستند
هزار سال از پس هزار سال از هزارههای روز نخست به بیراههیی گام نهاده بودی که شیطانات رهنمود مینمود. همو بود که از نخست قلم بیاراستی و قصه ساختی و خود را به بدی ابلیس نام نهادی و خود به تو آموختی در نقش خداییِ دگر تا از وی بهراسیده باشی و روی بگردانی؛ چراکه میخواست چنین به باور افتی که با تو در آن کارگهی خیال کار به پایان رسیده است… و اینک تو را تنها به گناه بوسه و زنایی خُرد آلوده خواهد کرد. و که میخواست باور کنی که فریبی بیش ازین به ابلیساش در توان نامدی و نیستی. نگفتی که فریبِ به هبوطِ از شهریاری کجا و؟ و فریب بوسه بر لبی و شرابی کجا؟! پس قصه اینگونه بیاراست که از این پس… ادامه »و آنان چنین خواستند