من و زنم (دو) – یک خیال زنانهی ناب
اینها چیزیست که در خیالم و آن تهماندههای ذهنم از او دارم. صورتش کموبیش وحشیست. چشمهایش دریدهاند. دستهایش زنانهاند. زنانه حرف میزند؛ زنانه راه میرود؛ زنانه دستهایش را تکان میدهد و زنانه کتاب میخواند. اخموتخمهایش هم زنانه است. زنانه و آرام هم راه میرود. در کل اندام جمعوجوری دارد. تمام سینهی چپش توی کف دست راستم جا میگیرد و آنطرفی اندازهی حفرهی دست چپم است. توی کمرش قوس غریبی دارد. گاهی موهایش آنقدر بلند میشود که تا آنجا ـهمان قوس غریبـ میرسد: – «به نظرت موهام بلند نیست؟» – «یه کم هست. ولی خب قشنگه. اذیتت میکنه؟» – «برم موهامو پسرونه کوتاه کنم؟» – «میزنم تو سرتها! بشین سرِ جات ببینم» – «آخه بدجوری شدن؛ دارن میخشکن.» – «خب! پس یه کم کوتاه کن. فقط 10ـ15 سانت. بیشتر بشه خونه رات نمیدم.»
موهایش سیاه است. همیشه سیاه بوده. از آن قدیم که فقط زیر شال و روسری نوک موهایش دیده میشد و دلم میخواست به غیر از این چند سانت چسبیده به ریشهی موهایش بقیه را هم میدیدم، موهایش سیاه بوده. احتمالا از بچهگی هم موهایش سیاه بوده. ولی وقتی نوزاد بود و تازه به دنیا آمده بود، موهایش حنایی بود. آن موقع خوشگل نبود، اما حالا زیباست. با جذبهست. خودش عکس نوزادیش را بهم نشان داد. عکس دوران مدرسهشان را هم دیدهام. یادم نیست وقتی که او به مدرسه میرفت من چه میکردم و چه زنی را دوست داشتم. شاید یک بار مادرش توی خیابان مرا به او نشان داده باشد: – «عزیزم! نگاه کن نینی.»
و من بهم برخورده باشد: – «من که نینی نیستم. پیش خودش چی فکر کرده؟»
و سعی کرده باشم جلوِ مادرش طوری راه بروم که مردانه و بزرگسالانه به نظر بیاید. آنموقع مادرش مهمتر بود. خودش که اصلا مرا ندید. یکبند ونگ میزد. مادرم گفت: – «چه دختر نقنقویی! بچهی من خوبه که گریه نمیکنه. آفرین پسرم»ادامه »من و زنم (دو) – یک خیال زنانهی ناب