پرش به محتوا
خانه » داستان معمایی

داستان معمایی

رمان «کبریت» یا «باید به کرم‌چاله‌ها عادت کنیم»

چند نکته درباره این رمان: این رمان در حقیقت از دو داستان مشترک ولی در عین حال تو در تو تشکیل شده است. (تقسیم‌بندی‌ها در فهرست مشخص است). بنابراین رمان دارای دو فصل 11 و دو فصل 12 است. می‌توانید این دو فصل را از بخش «پایان یکم» و یا بخش «آغاز پایان دوم» حذف کنید و داستان را با خواندن یکی از این حالات تمام کنید. در هر حالت به یک نتیجه‌گیری متفاوت خواهید رسید و این داستان در ذهن‌تان به صورت «ادامه‌ی بخش یکم» یا «تمام شده» شکل پیدا خواهد کرد. احتمالا با پایان بخش یکم رمان به این نتیجه خواهید رسید که شخصیت داستان واقعا دچار توهم بوده و به نوعی او را مقصر نخواهید دانست… و اما ممکن است با پایان بخش دوم رمان به این… ادامه »رمان «کبریت» یا «باید به کرم‌چاله‌ها عادت کنیم»

داستان کوتاه «بعد از عمه رزیتا»

به خانه که رسید دست‌هایش کرخت شده بودند. به پرزهای پالتوی پشمی‌ش هنوز سرما  و نمناکی مه بیرون چسبیده بود. کلاه را از روی سرش برداشت و لای انگشت‌هایش فشار داد. زیر لب گفت: «این هم از این.» بعد از عمه رزیتا و آن مردک قصاب این سومین باری بود که این‌طور به خانه بر می‌گشت. قبل از این‌که فنجانش را از قهوه پر کند جلو آینه ایستاد و به سر تا پای خودش توی آینه نگاه کرد. آستین کتش را وارسی کرد، پشت و روی کتش را نگاه کرد؛ صورتش را توی آینه فرو برد و به صورت خودش دقیق شد. می‌خواست مطمئن شود که توی صورت‌ یا لباسش نشان یا رد خاصی باقی نمانده باشد. با خودش که فکر کرده بود به نظرش آمد وقتی پیه چیزی را… ادامه »داستان کوتاه «بعد از عمه رزیتا»