این داستان موجود نیست.
داستانی که به دنبال آن هستید در کتاب «بارش اولین پاش در روزهای قهوهای نودوژیک» به نویسندگی میلاد رضایی خلیق منتشر شده و از سایت حذف شده است. میتوانید برای دریافت این کتاب یا خواندن توضیحات بیشتر به این صفحه مراجعه کنید.
داستانی که به دنبال آن هستید در کتاب «بارش اولین پاش در روزهای قهوهای نودوژیک» به نویسندگی میلاد رضایی خلیق منتشر شده و از سایت حذف شده است. میتوانید برای دریافت این کتاب یا خواندن توضیحات بیشتر به این صفحه مراجعه کنید.
تو دماغی حرف میزد. نفساش را توی سینه حبس میکرد و بیرون میداد. گاهی یک قُلپ از هوا را میبلعید و توی ریهاش نگه میداشت. آخرش بعد از چند ثانیه تهماندهی دود را با خسّت توی هوا فوت میکرد. میلهی نازکی را از توی سوراخ شمعک بخاری بر میداشت؛ هنوز سرخ بود و احتمالاً خیلی داغ. سریع توی یک لیوان آب فرو میکرد. میله صدایش در میآمد: «چِززز» و همان وقت توی آب حباب میافتاد و تکههای ریزی از میله جدا میشد و توی آب حرکت میکرد. دستاش را بالا میآورد و خوب براندازش میکرد و آنوقت روی پاگرد درِ بخاری کج و راست میکرد. چند بار محکم به آنجا میکوبید و دوباره توی سوراخ شمعک فرو میبرد: – «اون موقع تعمیرگاه داشتم. یعنی اونجا کار میکردم. ولی خب حالیم… ادامه »داستان کوتاه «اتاقکِ پشت تعمیرگاه»